برای دوری از گناه باید آنچه را که خداوند بر ما واجب فرموده بدون چون و چرا اطاعت کنیم؛ همان گونه که وقتی خداوند به حضرت ابراهیم(ع) فرمان داد سر از بدن جوان رشید خود جدا کند، تبعیت کرد.
شخصی به نام حمران بن اعین از امام محمد باقر(ع) پرسید. او عرض کرد: یابن رسولالله زمانی که خدمت شما می رسیم، تا زمانی که نزد شما هستیم، دلهای ما نرم، خدایی و پُر از معنویت است، به گونهای که آن چه از اموال و دارایی که در دست مردم است، پیش ما هیچ ارزشی ندارد، بلکه خوار و پست میشود و جانهای ما به خاطر حرفهای شما از نداشتن دنیا و مال و مقام آن تسلی مییابد. اما همین که از نزد شما میرویم، و در کوچه و بازار پیش مردم و تجار حاضر میشویم، دوباره محبت دنیا در دل ما قرار می گیرد. و آن حال خوش معنویت که نزد شما داریم از بین می رود، چرا این گونه است؟
حضرت در پاسخ فرمود: «إِنَّمَا هِیَ الْقُلُوبُ، مَرَّه تَصْعُبُ، وَ مَرَّه تَسْهُل»؛ همانا اینها مربوط به حالات مختلف دل هاست، که گاهی سخت می شود، و گاهی هموار و آسان.
سپس فرمود: روزی بعضی از اصحاب پیامبر اکرم(ص) عرض کردند: ای رسول خدا ما از نفاق خودمان ترسناکیم. میترسیم جزو منافقین باشیم.
حضرت پرسید: چرا از آن میترسید؟ چرا خیال میکنید منافق شدید؟ عرض کردند: «إِذَا کُنَّا عِنْدَکَ فَذَکَّرْتَنَا وَ رَغَّبْتَنَا وَجِلْنَا وَ نَسِینَا الدُّنْیَا وَ زَهِدْنَا حَتَّی کَأَنَّا نُعَایِنُ الْآخِرَه وَ الْجَنَّه وَ النَّارَ وَ نَحْنُ عِنْدَکَ»؛ چون هنگامی که نزد شما هستیم، و شما ما را موعظه و نصیحت میکنید، و به آخرت تشویق میکنید، از خدا میترسیم، و دنیا را یکسره فراموش میکنیم، و هیچ رغبتی به آن نداریم. تا آنجا که گویا بهشت و دوزخ را با چشم خود می بینیم.
اما این حالت تا زمانی است که پیش شما هستیم. ولی همین که از خدمت شما بیرون میرویم، و داخل خانههای خود میشویم و بوی فرزندان به مشام ما میرسد، زنان و خانواده خود را میبینیم، از آن حالی که نزد شما داشتیم بر میگردیم و به قدری دگرگون میشویم، که گویا ما آن آدمی که نزد شما بودیم، نیستیم و انگار اصلا شما را ندیده و هیچ وقت خدمت شما نرسیدهایم. به خاطر همین دو رویی میگوییم: نکند ما منافق باشیم، خودمان خبر نداریم؟ حضرت فرمود: نه این طور نیست.
«إِنَّ هَذِهِ خُطُوَاتُ الشَّیْطَانِ، فَیُرَغِّبُکُمْ فِی الدُّنْیَا، وَ اللَّهِ لَوْ تَدُومُونَ عَلَی الْحَالَه الَّتِی وَصَفْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِهَا، لَصَافَحَتْکُمُ الْمَلَائِکَه وَ مَشَیْتُمْ عَلَی الْمَاء»؛ اینها وسوسههای شیطان است که شما را به دنیا تشویق میکند. بعد حضرت سوگند یاد کرد و فرمود: به خدا قسم اگر شما به همان حالی که خودتان توصیف کردید میماندید هر آینه فرشتگان با شما مصافحه میکردند و دست در دست شما میگذاردند. (و بدون وسیله) روی آب راه میرفتید.
آن چیزی که حال خوش معنویت زمانهای خاص مانند ماه مبارک رمضان، محرم و صفر، دهه اول ذی الحجه و یا مکان های مقدسی مانند مسجدالحرام، در حرم و یا در محضر پیامبر اکرم(ص) و ائمه علیهمالسلام بودن را از انسان میگیرد، غفلت و بی توجهی به خدا و احکام و قوانینش در هنگام سخن گفتن یا سخن شنیدن، خرید و فروش، و یا هر کار علمی، تولیدی، خدماتی، سیاسی و اجتماعی و در اخلاق و طرز برخورد و معاشرت ما با دیگران به ویژه پدر و مادر و خانواده و اقوام است.
غفلتها و گناهان نمیگذارند ما راهی به عالم ملکوت و باطن داشته باشیم. پس در گام اول باید کاری کرد که غفلتها کم شود. گناه نکرده و تسلیم امر خدا باشیم. آن چه را که بر ما واجب و تکلیف کرده، بدون چون و چرا اطاعت کنیم. همان گونه که وقتی خداوند به حضرت ابراهیم فرمان داد سر جوان رشید خود یعنی اسماعیل را با دست خودت ببُر، گفت: به چشم.
تا انسان صاحب «قلب سلیم» نشود، این چنین نمیتواند، تسلیم امر و نهی خدا شود. زیرا «الْقَلْبُ السَّلِیمُ الَّذِی یَلْقَی رَبَّهُ وَ لَیْسَ فِیهِ أَحَدٌ سِوَاه»؛ قلب سلیم تنها کسی دارد که پروردگارش را ملاقات کند، در حالی که جز خدا احدی در دلش نباشد. به همین خاطر خداوند در تعریف و توصیف حضرت ابراهیم میفرماید: «إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیم» به یاد آور هنگامی را که(ابراهیم) با قلب سلیم به پیشگاه پروردگارش آمد.
پس از بهانهگیریهای دختر خردسال امام حسین(علیهالسلام) در نیمههای شب، به دستور یزید بن معاویه سر مبارک سیدالشهدا (علیهالسلام) را به خرابه شام میآوردند و در ادامه حضرت رقیه (سلام الله علیها) درد دل با سر بریده پدر را آغاز میکند و میگوید: یا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذی خَضَبکَ بِدِمائکَ! یا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذی قَطع وَ رِیدَیْکَ! یا أبتاهُ مَنْ ذَا الَّذی أَیتمنی علی صِغَر سِنّی!...
و سرانجام بعد از این درددلها با سر بریده پدر، در همان شب به لقاء الله میرسد.