نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 13 اسفند 1393برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

 
 
 
«ابن قتیبه» در ادامه می‌گوید:
فاطمه زهرا(س) پشت در‌آمد و فرمود: «ای پسر خطاب! این بود عمل به سفارش رسول خدا(ص) که بعد از من با خاندانم نیکی کنید؟! هنوز کفن پدر من خشک نشده است، با خاندان او این گونه برخورد می‌کنید؟».
او گفت: ای دختر پیامبر(ص) می‌دانم که نزد پدرت چه قدر محبوب بودی. اما اگر در را نگشایی تا آنها بیعت کنند، این خانه را آتش می‌زنم و این کار دین پدرت را محکم‌تر می‌کند!
حضرت زهرا علیها‌السلام وقتی چنین دیدند، خطاب به پیغمبر عرضه داشتند: «ای پدر! بعد از تو، ما از پسر ابی قحافه و پسر خطاب چه‌ها که ندیدیم»
و شروع به استغاثه‌ای کرد که به نقل «ابن قتیبه» چنان دلخراش بود که همان افرادی که آمده بودند، نزدیک بود دل‌هایشان شکافته و جگرهایشان پاره‌پاره شود و به شدت گریستند و عده زیادی از آنها صحنه را ترک کردند، منتها «ابن قتیبه» دیگر نمی‌گوید چگونه!

نقل می‌کند که در خانه باز شد و اینها وارد خانه شدند و بازوان علی(ع) را بستند و او را وارد مسجد کردند تا از او بیعت بگیرند.
اما منابع شیعه می‌گویند که عمر بن خطاب تهدید خودش را عملی کرد، در را آتش زد، همین که در مقداری باز شد، آن را با فشار سختی گشود، در حالی که حضرت زهرا(س) پشت در بود و بین در و دیوار این ضربت بر او وارد شد و چون باردار بود، موجب سقط جنین آن حضرت(س) شد و حضرت از هوش رفت و زمانی که به هوش آمد، دید امیر‌المومنان علیه‌السلام را کشان کشان با بازوان بسته به طرف مسجد می‌برند،
این بود که خود را با همان حالت زار به امیر‌المومنان (ع) چسباند، لباس او را گرفت و فرمود: «نمی‌گذارم با پسرعمویم این گونه رفتار کنید».
به نقلی خود ابن خطاب و به نقلی به دستور او «قنفذ» با غلاف شمشیر به دستان حضرت زدند که دستان مبارکش کبود و قدرت او زائل و دوباره بیهوش شد و امیر‌المومنین (ع) را رها کرد.

 
  
 
 
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 3 اسفند 1393برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |
 
 
 
یا أَیُّهَا الْإِنسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِیمِ ﴿۶﴾انفطار اى انسان چه چیز تو را در باره پروردگار بزرگوارت مغرور ساخته
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 3 اسفند 1393برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

حضرت زهرا(س)امام حسن (ع) و سیلی مادر و کوچه بنی هاشم ♥•٠· ماجرای سیلی زدن عمر به حضرت زهرا در کتاب اختصاص شیخ مفید از عبدالله سنان از امام صادق (ع) روایت می­کند: ابوبکر در رد فدک برای زهرا نامه نوشت. زهرا در حالی که نوشته را در دست داشت، عمر در راه به او رسید، گفت: دختر محمد! این نوشته چیست؟ حضرت فرمود: این نوشته ای است که ابوبکر در رد فدک برایم نوشته است. عمر گفت: بده به من. زهرا(س) حاضر نشد نوشته را به او بدهد. در این هنگام عمر لگدی به زهرا(ع) که فرزند پسری به نام محسن در شکم داشت، کوبید. در اثر این ضربه زهرا (س) محسن را سقط کرد. سپس عمر او را سیلی زد. گویی هم اکنون به گوشواره های گوشش می نگرم که در اثر آن سیلی شکست. سپس نوشته را برداشت و پاره کرد. زهرا (س) به خانه رفت و هفتاد و پنج روز بر اثر آن ضربت مریض بود تا شهید شد. (1) در حدیث دیگری در همین کتاب ذکر شده که امام صادق می فرماید : عمر با جدمان علی (ع) و فاطمه و امام حسن و امام حسین (ع) مبارزه کرد که در نتیجه کارهایش منجر به شهادت آن ها شد. (2 ) مفضل در حدیثی از امام صادق(ع) نقل می کند :برای بیعت با ابوبکر، عمر با حالتی خشم و غضب با خالد و قنفذ آمدند در خانه علی (ع)قنفذ دستش را وارد خانه کرد تا در را باز کند . عمر با تازیانه چنان به بازوی زهرا زد که همچون بازوبند روی بازویش حلقه زد . لگدی به درکوبید که به شکم فاطمه (ع)خورد، در حالی محسن شش ماهه را در شکم داشت. سقط شدن محسن و هجوم عمر، قنفذ و.. چنان به زهرا سیلی زدند که گوشواره اش شکست. فاطمه بلند بلند می گریست. پدر خود را صدا می زد(3) به سبب لطمه هائی که به حضرت وارد شد و محسن سقط شد. زهرا بیمار شد و از دنیا رفت (4 )( شهید شد). به کتاب رنج های حضرت زهرا، سید جعفر مرتضی و یورش به خانه وحی، نوشته آیه الله جعفر سبحانی و الدلیل الغراء علی شهاده الزهراء، نوشته آیه الله سبحانی مراجعه نمایید. پی نوشت ها: 1. رنج های حضرت زهرا، سید جعفرمرتضی، ص155 ،قم ،انتشارات تهذیب ،1382 ه ش ،چاپ سوم ،ترجمه محمد سپهری . 2. همان. 3. همان، ص 605. 4 .همان ص496
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 3 اسفند 1393برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |
 
 
سوره روم آیه 21 ای مــهــربـان خــداونـــد: رحمتت دائمیست و پاینده! منزه است کمالت از کم و کاست! **مددی یا ستارالعیوب** ♥•٠· به او اعتماد کن مردی ثروتمند وجود داشت که همیشه پر از اضطراب و دلواپسی بود. با اینکه از همه ثروتهای دنیا بهره مند بود،هیچ گاه شاد نبود.او خدمتکاری داشت که ایمان درونش موج می زد. روزی خدمتکار وقتی دید مرد تا حد مرگ نگران است به او گفت: ((ارباب،آیا حقیقت دارد که خداوندپیش از بدنیا آمدن شما جهان را اداره می کرد؟)) او پاسخ داد:((بله)) خدمتکار پرسید:.... ((آیا درست است که خداوند پس از آنکه شما دنیا را ترک کردید آنرا همچنان اداره می کند؟)) ارباب دوباره پاسخ داد:((بله)) خدمتکار گفت: ((پس چطور است به خدا اجازه بدهید وقتی شما در این دنیا هستید او آنرا ادره کند؟))

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.