سوال:
چرا با اینكه پیامبر(ص) در اول ماه ربیع الاول از مكه به مدینه هجرت فرمودند اما آغاز سال قمری از اول ماه محرم است؟!
پاسخ:
ریشه و دلیل این مشکل را می توان با کنکاش در تاریخ به دست آورد. چراکه این مطلبی که بدان اشاره شده مطلبی است درست و دقیق که متاسفانه به دلیل بی توجهی خردمندان برای بسیاری از مردم مجهول مانده است.
به راستی چرا وقتی مبدا تاریخ ما مسلمانان روز اول ربیع الاول که روز هجرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می باشد قرار داده شده ولی سال از اول محرم شروع می شود؟
خوب است بدانید که دلیل این امر هم بر می گردد به یکی دیگر از بدعتها نادرست خلیفه دوم عمر بن خطاب.
توضیح مطلب:
در عصر جاهلی یعنی زمانی که هنوز پیامبر اکرم به پیامبری مبعوث نشده بود, مردم آن زمان ماه محرم را به عنوان نخستین ماه سال قرار داده بودند و سال جدید نزد آنان با شروع ماه محرم آغاز میگردید. علت انتخاب ماه محرم این بود که مردم پس از انجام اعمال حج به خانه و سرزمین خود باز میگشتند و قریش نیز از میزبانی حاجیان فارغ و اموال تجارتی خود را نیز در این ایام فروخته آماده تجارتی جدید میشدند.
با هجرت پیامبر (ص) از مکه به مدینه در سال سیزدهم بعثت که در ماه ربیعالاول اتفاق افتاد، این حادثه تاریخی و این ماه مبدأ تاریخ مسلمانان قرار گرفت. بنابراین از همان سالِ نخستینِ هجرت این واقعه مبدأ تقویم مسلمانان گردید.(تاریخ طبری, ج3، ص923) در ابتدا این تقویم به صورت ماه شماری بود به این معنا که مثلا میگفتند: «فلان واقعه، چهل و نه ماه پس از هجرت بوقوع پیوست»
شیوه تاریخ گذاری بر اساس «شمارش ماهها» قبل از هجرت حضرت محمد(ص) سابقه نداشته و پس از هجرت نیز دیری نپاییده و در سالهای پنجم و ششم هجری یا کمی دیرتر به تدریج منسوخ شد و تا حدودی جای خود را به شیوه تاریخ نگاری بر اساس: «سال شماری» داد اما بدلیل آنکه بسیار کم مورد استفاده قرار میگرفت این شیوه نیز داشت به دست فراموشی سپرده میشد.
گسترش اسلام به مناطق امپراطوری ایران و روم، و بستن پیمانهای متعدد نظیر صلح، خراج، جزیه و... نیاز به تاریخی دقیق را مورد توجه قرار داد. این مسائل خلیفه دوم را بر آن داشت برای رسمیت بخشیدن به تاریخی منظم و دقیق جلسهای مشورتی برگزار نماید. به نوشته «طبری» تاریخ نویس مشهور جهان اسلام: «عمر, اصحاب پیامبر را گردهم آورد و گفت: مبدأ تاریخ را چه روزی قرار دهیم؟ امیرمومنان علی بنابیطالب(ع) فرمود: مبدأ تاریخ مسلمانان را باید از روزی قرار داد که پیامبر مهاجرت کرد و سرزمین شرک را ترک نمود». پیشنهاد امام این بود که که ماه ربیعالاول به عنوان مبدا تقویم و روز اول ربیعالاول یعنی همان روزی که حضرت محمد (ص) از مکه خارج شدند به عنوان اولین روز تقویم رسمیت یابد. اما متاسفانه از آنجایی که عمر بن خطاب بنایش بر مقابله و تقابل با امیرالمومنین علی علیه السلام بود اصل پیشنهاد که: «تقویم مسلمانان هجری، یعنی بر اساس هجرت باشد» باشد مورد قبول همگان واقع شد اما عمر بن خطاب بر اساس «رسوم عهد جاهلیت» مبدأ تاریخ را محرم همان سالی قرار میدهد که پیامبر در آن سال هجرت فرمودند كه از لحاظ زمانی دو ماه و دوازده روز زودتر از رسیدن پیامبر به مدینه بود.(تاریخ طبری, ج3، ص926)
نتیجه: مبدا تاریخ مسلمانان بنابر پیشنهاد امیرالمومنین علی علیه السلام روز اول ربیع الاول قرار گرفت اما پیشنهاد دیگر حضرت که روز اول ربیع الاول, روز اول سال قمری قرار گیرد با مخالفت عمر بن خطاب مواجه شد و وی متاسفانه به رسم جاهلیت همان اول محرم را روز اول سال قرار داد.
بر خلاف قضاوت عموم که هجرت را یک حادثه بیوگرافیک در زندگی پیغمبر می دانند،در قرآن به این معنا نیست،بلکه به معنای یک اصل کلی عام انسانی،نه در مورد پیغمبر(از مکه به مدینه)بلکه درباره همه انسانها و خطاب به همه انسانها و در همه دوره ها استعمال شده است. بنابراین مهاجرت بر خلاف آنچه در ذهن است،یک حادثه تاریخی در زندگی پیغمبر اسلام نیست،بلکه یک حکم و دستور است و هر جا مهاجرت می آید اصلا خطاب به انسان است،نه بیان یک واقعه در تاریخ.مسئله دیگر این است که هر وقت در آیه صحبت مهاجرت است،کلمه "هاجروا"که امر به مهاجرت است،همیشه بعد از "آمنوا"و پیش از"جاهدوا"آمده(آمنوا-هاجروا-جاهدوا)،یکی از خصوصیات قرآن این است که در انتخاب جای کلمات دقت و عمد به خصوصی دارد.مثلأ هرگز در قرآن،آخرت پیش از دنیا نیامده و این مسلماً می خواهد تقدم دنیا را بر آخرت بیان کند.بنا بر این "آمنوا و هاجروا و جاهدوا"سه حکم است که اول ایمان،دوم هجرت و سوم مبارزه است.چه حکمی استنباط می شود؟یعنی اول ایمان به یک ایدئولوژی باید پیدا کرد و به آگاهی اعتقادی و حس مسئولیت رسید و به محض یافتن آن باید دست به مهاجرت زد و بعد، تکلیف مبارزه است.چرا؟ایمان یعنی چه؟ایمان یعنی اندیشه تازه ای بر خلاف محیط و شرایط موجود.این ایمان اگر با مهاجرت توأم نباشد،و آن شخص یا اقلیت تازۀ صاحب ایمان در محیط بمانند،دو تا سرنوشت بیشتر ندارند:یا تسلیم به شرایط موجود،که ایمانشان قربانی می شود و یا ذلت و گوشه گیری و عزلت،یعنی قربانی کردن خودشان.و این سرنوشت در تاریخ همواره تکرار شده است.کسانی که در یک جامعه روشنفکر بوده اند(این روشنائی همان ایمان است)ولی جرأت نداشته اند که از شغل و زندگی دل بکنند،در این صورت یا پوسیده اند و یا تسلیم شده اند و یا صوفی و راهب یا آلت فعل و فاسد!پس به محض اینکه یک گروه ایمان تازه ای پیدا می کند،به سادگی می تواند نابود شود و ناچار وظیفه اش بلافاصله بعد از ایمان،مهاجرت است.ولی باید به کجا مهاجرت کرد؟به محیطی که از قلمرو زور و اختناق آزاد است.در آنجا هم خودشان را می توانند سالم نگه دارند و هم از شرایط سالم برای مبارزه استفاده کنند و در آنجاست که باید جهاد و مبارزه آغاز بشود.پس اول ایمان،دوم رفتن از محیط برای آغاز مبارزه با محیط(رفتن برای برگشتن پیروزمندانه)وسوم بازگشت موفق و مسئول و مجهز(مومن شدن،مهاجر رفتن،مجاهد بازگشتن.نمونه اش خود حضرت محمد است که از مکه بیرون می رود برای اینکه بتواند مکه را بگیرد،چون اگر در مکه می ماند،ده سال دیگر هم نمی توانست مکه را فتح کند.زیرا یک فکر تازه در محیط خودش همواره کوبیده می شود چون این فکر علیه شرایط موجود اعلام شده بنابراین محیطی که دشمن بر آن مسلط نشده آمادگی بیشتری برای رشد دارد.
(تاریخ تمدن ۱ ) اثر معلم شهید دکتر علی شریعتی
نظرات شما عزیزان: