حجت الاسلام والمسلمین قرائتی در سلسله جلسات درسهایی از قرآن با عنوان «رسالت ما در برابر بستگان» در قسمتی از صحبتهای خود گفت: مثنوی میگوید: اگر سكنجبین میپزی دیدی ترشیاش زیاد است شكرش را اضافه كن. آقا به من فحش داده، پس محبت را زیاد كن. حالا كه فحش داده بیشتر به او محبت كن كه این ترشی از بین برود. امامان ما اینطور بودند.
حتی وصیت میكردند كه بعد از فوت ما به فلانی و فلانی و از بستگان كه خیلی برای ما ضرر داشتند به آنها هم محبت كنید. نه، من اگر مردم راضی نیستم سر قبر من بیاید. چه خبر است؟ تو كینه را بعد از مرگ هم میخواهی؟ بعضیها میگویند: میخواهم روز قیامت یقهاش را بگیرم. بابا! قرآن میگوید: در دلت كینهی كسی را نداشته باش. تو میخواهی این كینه را تا قیامت برداری ببری. بعد هم آنجا میخواهی یقه بگیری. مردم اینقدر گیر هستند، بگذار گیر تو یك نفر نباشند. مخالفین را دعوت كنیم.
وی در بخشی دیگر از سخنان خود گفت:گاهی استرسها، اضطرابها، دغدغهها برای این است كه چرا من به هدفم نرسیدم. میخواستم دكتر شوم، مهندس شوم، میخواستم میخواستم میخواستم فلانجا بروم، میخواستم فلانی بیاید، میخواستم فلانی نیاید، باشد شما میخواستی، ما كه همهكاره نیستیم. تعلیم رانندگی رفتید، یك گاز و ترمز زیر پای ما هست اما یك گاز و ترمز هم زیر پای بغلی است. شما گاهی گاز میدهی، او ترمز میكند. اینجا كه همه دست شما نیست. شما برق كشی میكنی، سازمان برق از اداره برق خاموش میكند. شما كه همه كاره نیستی. «وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ» (انسان/30) قرآن میگوید: هرچه میخواهید وقتی میشود كه خدا هم بخواهد. مثل شما وقتی به ماشین گاز میدهی، ماشین میرود كه این بغل دستی هم بخواهد. اگر شما گاز بدهی، كنار دستی نخواهد ترمز میكند. خواست ما در طول خواست خداست. همه كاره نیستیم.
چرا آنكه میخواستم نشد؟ نشد كه نشد. ثوابش را دارم. امام در هواپیما مینشیند به ایران بیاید در دوازدهم بهمن. میپرسند چه احساسی دارید؟ میگوید: هیچی! رفتیم حكومت اسلامی تشكیل دادیم، الحمدلله! هواپیما را سرنگون كردند و شهید شدیم، الحمدلله. شد شد، نشد نشد. اصرار نكنید كه حتماً یك كاری شود. این دختر و پسر حتماً كنكور بروند. هی بابا درست را بخوان، شركت هم بكن، رفتی الحمدلله، نرفتی الحمدلله. چه خبر است؟ ما میخواستیم هجرت كنیم فلان شهر برویم، نشد. خوب نشد كه نشد. اصرار نكنیم، راضی باشیم به مقدرات خدا منتها در كار تلاش خودمان را بكنیم.
به جوان گفتند: چرا داماد نمیشوی؟ گفت: خرجی را چه كنم؟ گفتم: آن دختری كه میخواهی بگیری الان گرسنگی میخورد؟ گفت: نه، خانهی پدرش است یك چیزی میخورد. گفتم: وقتی از خانهی پدرش به خانهی تو آمد جای دختر عوض میشود. روزیاش كه قطع نمیشود. قبلاً دختر خانهی پدرش بود، تو كه عقدش كردی خانهی شما آمد. مكان دختر عوض میشود. رزق دختر كه قطع نمیشود. و در ثانی تو میفهمی این یعنی چه؟ یعنی خدایا اگر یكی باشم، تو قدرت داری. دو تا باشیم تو دیگر قدرت نداری. چون تو قدرت نداری، من ازدواج نمیكنم. چون اگر یكی باشیم تو زور داری. دو تا باشیم دیگر زور تو تمام است. این سوء ظن به خداست.
این یاد خدا آرامبخش است. گناهان ما را میبخشد. میخواستم به فلان درجه برسم، نرسیدم. ثوابش را به تو میدهم. مردم دوستم ندارند، خدا هم دوست ندارند.
یك كسی یك حادثهای رخ داده بود یک چیزهایی به خدا میگفت. خدایا، نمیتوانی خدایی كنی از آسمان پایین بیا. خدا را داشت عزل میكرد. میگفت: نمیتوانی خدایی كنی، از آسمان پایین بیا. عوام بود. «مَنْ كانَ عَدُوًّا لِلَّهِ» خدا دشمن دارد. نقل میكنند كه موسی گفت: خدایا یك كاری كن كه مردم پشت سر من حرف بد نزنند. خدا به او وحی كرد كه مردم پشت سر من هم حرف بد میزنند. توقع نداریم كه همه مردم...
اگر در دستت طلا است، همه میگویند: سفال است. در دستت سفال است، همه میگویند: طلا است. «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ».
وی در بخشی دیگر از سخنان خود گفت:گاهی استرسها، اضطرابها، دغدغهها برای این است كه چرا من به هدفم نرسیدم. میخواستم دكتر شوم، مهندس شوم، میخواستم میخواستم میخواستم فلانجا بروم، میخواستم فلانی بیاید، میخواستم فلانی نیاید، باشد شما میخواستی، ما كه همهكاره نیستیم. تعلیم رانندگی رفتید، یك گاز و ترمز زیر پای ما هست اما یك گاز و ترمز هم زیر پای بغلی است. شما گاهی گاز میدهی، او ترمز میكند. اینجا كه همه دست شما نیست. شما برق كشی میكنی، سازمان برق از اداره برق خاموش میكند. شما كه همه كاره نیستی. «وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ» (انسان/30) قرآن میگوید: هرچه میخواهید وقتی میشود كه خدا هم بخواهد. مثل شما وقتی به ماشین گاز میدهی، ماشین میرود كه این بغل دستی هم بخواهد. اگر شما گاز بدهی، كنار دستی نخواهد ترمز میكند. خواست ما در طول خواست خداست. همه كاره نیستیم.
چرا آنكه میخواستم نشد؟ نشد كه نشد. ثوابش را دارم. امام در هواپیما مینشیند به ایران بیاید در دوازدهم بهمن. میپرسند چه احساسی دارید؟ میگوید: هیچی! رفتیم حكومت اسلامی تشكیل دادیم، الحمدلله! هواپیما را سرنگون كردند و شهید شدیم، الحمدلله. شد شد، نشد نشد. اصرار نكنید كه حتماً یك كاری شود. این دختر و پسر حتماً كنكور بروند. هی بابا درست را بخوان، شركت هم بكن، رفتی الحمدلله، نرفتی الحمدلله. چه خبر است؟ ما میخواستیم هجرت كنیم فلان شهر برویم، نشد. خوب نشد كه نشد. اصرار نكنیم، راضی باشیم به مقدرات خدا منتها در كار تلاش خودمان را بكنیم.
به جوان گفتند: چرا داماد نمیشوی؟ گفت: خرجی را چه كنم؟ گفتم: آن دختری كه میخواهی بگیری الان گرسنگی میخورد؟ گفت: نه، خانهی پدرش است یك چیزی میخورد. گفتم: وقتی از خانهی پدرش به خانهی تو آمد جای دختر عوض میشود. روزیاش كه قطع نمیشود. قبلاً دختر خانهی پدرش بود، تو كه عقدش كردی خانهی شما آمد. مكان دختر عوض میشود. رزق دختر كه قطع نمیشود. و در ثانی تو میفهمی این یعنی چه؟ یعنی خدایا اگر یكی باشم، تو قدرت داری. دو تا باشیم تو دیگر قدرت نداری. چون تو قدرت نداری، من ازدواج نمیكنم. چون اگر یكی باشیم تو زور داری. دو تا باشیم دیگر زور تو تمام است. این سوء ظن به خداست.
این یاد خدا آرامبخش است. گناهان ما را میبخشد. میخواستم به فلان درجه برسم، نرسیدم. ثوابش را به تو میدهم. مردم دوستم ندارند، خدا هم دوست ندارند.
یك كسی یك حادثهای رخ داده بود یک چیزهایی به خدا میگفت. خدایا، نمیتوانی خدایی كنی از آسمان پایین بیا. خدا را داشت عزل میكرد. میگفت: نمیتوانی خدایی كنی، از آسمان پایین بیا. عوام بود. «مَنْ كانَ عَدُوًّا لِلَّهِ» خدا دشمن دارد. نقل میكنند كه موسی گفت: خدایا یك كاری كن كه مردم پشت سر من حرف بد نزنند. خدا به او وحی كرد كه مردم پشت سر من هم حرف بد میزنند. توقع نداریم كه همه مردم...
اگر در دستت طلا است، همه میگویند: سفال است. در دستت سفال است، همه میگویند: طلا است. «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ».
نظرات شما عزیزان: