نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام | نظر بدهید
جناب شیخ برای رسیدن به توفیق دیدار با امام زمان (عج) بر سه امر تأکید میورزید:
1- اختصاص قلب به خدا
توصیۀ همیشگی شیخ این بود: «کوشش کن که قلب تو فقط برای خدا باشد. وقتی قلب تو برای خدا شد، خدا در آنجا است. وقتی خدا در قلب تو باشد، همه چیز در آنجا حاضر و ظاهر خواهد شد. و چون خدا در آنجا است، ارواح تمام انبیاء و اولیا آنجاست (امام زمان (عج) آنجا است) اراده کنی مکه و مدینه و ... همه نزد تو هستند ... پس کوشش کن قلبت فقط برای خدا باشد!»
2ـ دعا برای تعجیل فرج و کار برای امام زمان
جناب شیخ میفرمود: «اغلب مردم اظهار میکنند که امام زمان (عج) را از خویش تن نیز بیشتر دوست دارند، حال آنکه باید برای او کار کنیم؛ نه برای خود. همه دعا کنید که خداوند موانع ظهور آن حضرت را برطرف کند و دل شما را با آن وجود مبارک یکی کند!»
جناب شیخ خود همیشه متوجه آن حضرت بود و ذکر صلوات را هیچگاه بدون «و عجل فرجهم» نمیگفت و جلسات ایشان بدون یاد و تجلیل از وجود مقدس امام عصر (عج) و دعا برای تعجیل فرج آن حضرت برگزار نمیشد.
3ـ انس با قرآن و قرائت آیۀ 80 سورۀ اسراء شبی 100 مرتبه تا چهل شب
جناب شیخ بر تلاوت قرآن، به ویژه تلاوت سورۀ صافات در صبحگاهان و تلاوت سورۀ حشر در شبانگاهان، تأکید میورزید و تلاوت این دو سورۀ را در صبح و شام برای دست یافتن به صفای مفید میدانست. آن بزرگوار، برای تشرف به محضر حضرت ولی عصر(عج) و قرائت کریمه «رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق واجعل لی من لدنک سلطانا نصیرا» را تا 40 شب، شبی 100 مرتبه، توصیه میفرمود.
یکی از شاگردان شیخ به نزد شیخ میآمد و عرض مینماید: «این دستورالعمل را انجام دادم، ولی موفق نشدم!» جناب شیخ توجهی میکند و میفرماید: «هنگامی که در مسجد نماز میخواندید، سیدی به شما فرمود: «انگشتر به دست چپ کردن کراهت دارد و شما گفتید: «کل مکروه جائز» هم ایشان امام زمان بودند»
دو نفر مغازهدار عهده دار زندگی خانواده سیدی میشوند. یکی از آن دو، برای تشرف به محضر امام زمان (عج)، ذکر سفارش شده شیخ را شروع میکند. پیش از شب چهلم، یکی از فرزندان سید نزد او میآید و یک قالب صابون میخواهد. مغازه دار میگوید: «مادرت هم فقط ما را شناخته است فلانی هم هست. میتوانید از او بگیرید» این شخص میگوید: «شب که خوابیدم، ناگهان متوجه شدم از بیرون حیاط مرا صدا میزنند... در منزل را گشودم، دیدم سیدی روی خود را پوشانده است و میگوید: «ما خود میتوانیم بچههایمان را اداره کنیم، ولی میخواهیم شما به جایی برسید!»
شوق وصال در آخرین لحظه
و اما بشنوید آخرین لحظات عمر پر برکت جناب شیخ را از زبان فرزند گرامیاش: «... وضو گرفت و وارد اتاق شد و رو به قلبه نشست. به ناگاه از جا برخاست و با لبی خندان گفت: «آقا جان! خوش آمدید!» دست داد و دراز کشید و در حالی که آخرین خنده بر لب داشت، جان به جان تسلیم کرد.»
نظرات شما عزیزان: