مرحوم علامه محمد تقی جعفری(ره): هر لحظهای که در زندگانی انسان بدون آگاهی به
حکمت وجود خویش و این که از کجا آمده و به کجا میرود، سپری شود، مرگ ابدی است.
نوروز به عنوان يك جشن وعيد باستاني تاريخي طولاني دارد و مورد تاييد اسلام هم مي
باشد، چرا كه ابعاد مثبت آن زياد است و اساس آن توجه به خلقت و زایش جهان
است.نوروز بيشتر به عنوان يك سنت باستاني ايراني شناخته مي شود،
اما در اسلام هم مورد تاييد قرار گرفته و روايت هاي زيادي در اين باره وجود دارد كه به يك مورد آن اشاره مي كنيم.
در كتاب آثارالباقيه
آمده كه عبدالصمدبن علي روايت مي كند: در نوروز جامي سيمين كه پر از حلوا بود براي
پيامبر هديه آوردند و آن حضرت پرسيد كه اين چيست؟ گفتند امروز روز نوروز است. پرسيد
كه نوروز چيست؟ گفتند عيد بزرگ ايرانيان است.
فرمود در اين روز بود كه خدا
عسكره را زنده كرد. پرسيدند عسكره چيست؟ فرمود عسكره مردمي بودند كه از ترس مرگ ترك
ديار كرده و سر به بيابان نهادند و خداوند به آنان گفت بميريد و مردند.
سپس
آنان را زنده كرد و ابرها را امر فرمود كه به آنان ببارد، از اين روست كه پاشيدن آب
در اين روز رسم شده است. سپس از آن حلوا تناول كرد و جام را ميان اصحاب خود قسمت
كرده و گفت كاش هر روزي بر ما نوروز بود.
در جلد چهاردهم بحارالانوارآمده كه
معلي بن خنيس روايت مي كند: روز نوروز به خدمت جعفر بن محمد صادق (ع) درآمدم گفت
آيا اين روز را مي شناسي؟ گفتم فداي تو گردم اين روزي است كه ايرانيان آن را بزرگ
مي دارند و به يكديگر هديه مي دهند. پس حضرت صادق (ع) گفت سوگند به خداوند كه اين
بزرگداشت نوروز به علت امري كهن است كه برايت بازگو مي كنم تا آن را
دريابي.
پس فرمود اي معلي! روز نوروز روزي است كه خداوند از بندگان پيمان
گرفت كه او را بپرستند و براي او شريك نگيرند و به پيامبران و راهنمايان او بگروند
و به پيشوايان دين ايمان بياورند. همان روزي است كه آفتاب در آن طلوع كرد و بادها
وزيدن گرفت و زمين در آن شكوفا و درخشان شد. همان روزي است كه پيامبر خدا (ص)
اميرالمومنين علي (ع) را بر دوش خود گرفت تا بت هاي قريش را از كعبه به زير افكند و
خرد كرد، چنان كه ابراهيم نيز چنين كرد.
همان روزي است كه پيامبر (ص) به
ياران خود فرمود تا با علي (ص) به عنوان اميرالمومنين بيعت كنند. همان روزي است كه
قائم آل محمد (ص) و اولياي امر در آن ظهور كنند. همان روزي است كه قائم بر دجال
پيروز شود و او را بر دار مي كشد و هيچ روز نوروزي نيست كه ما در آن منتظر گشايش و
فرجي نباشيم، زيرا نوروز از روزهاي ما و شيعيان ماست.
بزرگداشت نوروز تا به
امروز ادامه داشته و سفره هفت سين بدون قرآن مجيد و تحويل سال بدون دعاي "يا محول
الحول و الاحوال" ممكن نيست.
مدت برگزاري جشن هايي چون مهرگان، يلدا، سده و
بسياري ديگر معمولا يك روز يا يك شب بيشتر نيست، ولي جشن نوروز كه درباره اش جشن ها
و آيين هاي نوروزي گوياتر است، چرا كه دستكم يك تا دو هفته ادامه
دارد.
ابوريحان بيروني درباره مدت برگزاري جشن نوروز مي نويسد: چون جم
درگذشت پادشاهان همه روزهاي اين ماه را عيد گرفتند. عيدها را شش بخش نمودند : پنج
روز نخست را به پادشاهان اختصاص دادند، پنج روز دوم را به اشراف، پنج روز سوم را به
خادمان و كاركنان پادشاهي، پنج روزچها رم را به نديمان و درباريان، پنج روز پنجم را
به توده مردم و پنجه ششم ره به برزگران.( آثار الباقيه)
فروردين ماه كه
نخستين روز آن نوروز است نخستين روز سال است ونام پارسي آن بيان كننده اين معني است
و اين روز با داخل شدن خورشيد به برج سرطان برابر زيجهاي آن، هنگامي كه سال را
كبيسه مي كردند برابر بود.سپس در روزهاي بهار اين روز پس از افتادن از جاي خود
سرگردان شد و در جايي قرار گرفت كه سال همه ين احوال را از فروريختن باران و برآمدن
شكوفه ها و برگ درآوردن درختان تا هنگام رسيدن ميوه ها بپيمايد.
اين بود كه
نوروز را انگيزه پيدايش و آفرينش جهان دانستند و گفتند در اين روز بود كه خداوند
چرخ گردون (سپهر) را پس از آنكه مدتي بي جنبش بود به گردش درآورد. ستارگان را پس
ازچندي ايستادند و خورشيد را آفريد.
این واعظ مشهور تهران درباره فاطمیه و زمان عزاداری برای حضرت زهرا به بیان خاطره و نقل قولی از رهبر معظم انقلاب پرداخته و گفته بود: یادم میآید یک روز در محضر رهبر عالی قدر انقلاب بودم یکی از آقایان سوال کرد:» درباره شهادت حضرت فاطمه (سلام الله علیها) بالاخره ۷۵ روز بعد از رحلت صحیح است یا ۹۵؟«رهبر عالی قدر پاسخ واقعا حکیمانهای دادند و فرمودند:» برای شما چه فرقی میکند کدامیک صحیح باشد خداوند خواست که مردم بیشتر به یاد مادر ما باشند و بیشتر برای مادر ما عزاداری و بیان فضائل ایشان را بکنند. وی افزوده بود: دقیقا همین نکتهای که حضرت آقا فرمودندمدنظر است. ایام فاطمیه نسبتا طولانی است به جهت اینکه فضائل حضرت زهرا (سلام الله علیها) هم بیحد و حصر و بیاندازه است. فاطمه زهرا (سلام الله علیها) ریشه، اصل و اساس ولایت و عصمت و حقیقت امامت است. هر قدر فضائل ایشان گفته شود اولا تمام شدنی نیست و ثانیا برکات بسیاری بر بیان فضائل فاطمی آمده است به عنوان نمونه بیان فضائل فاطمه (سلام الله علیها) نفاق را از انسان میزداید، ایمان انسان را زیاد میکند، موجب بصیرت عمیق انسان نسبت به حوادث و وقایع تاریخی میشود، انسان را با حقایق و بطن این عالم آشنا میکند، انسان را پیش خدا و حضرات معصومین (علیهم السلام) خصوصا حضرت بقیة الله (عجل الله تعالی فرجه الشریف) محبوب مینماید و زمینه کسب تقوا و فضیلت را در انسان مضاعف میکند و بسیاری از فضایل دیگر. لذا جامعه شیعی ما به ذکر فضائل فاطمی بسیار نیازمند است و بحمد الله فرصت خوبی هم در ایام فاطمیه فراهم شده که توسط هیئتیها، متدینین، نمازگزاران و مسجدیها در مراسمهایی مختلف این فضائل گفته شود.
ادیب یزدی گفته بود: ایام فاطمیه هم نزد شیعیان و ارادتمندان خاندان حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) ایام معین و کاملا علنی است. اما برای شهادت حضرت صدیقه فاطمه (سلام الله علیها) ۴ نقل وجود دارد اول اینکه برخی معتقدند خانم (سلام الله علیها) ۴۰ روز بعد از رحلت حضرت پیامبر (صلی الله علیه و آله) به شهادت رسیدهاند بعضیها گفتهاند ۶۰ روز، بعضیها ۷۵ و بعضیها دیگر ۹۵ روز. اما برای اینکه روز عظیم شهادت بیبی از دستمان نرود فصلی را به عنوان ایام فاطمیه قرار دادهایم که در مشخصترین ایام ۱۰ روز قبل از شهادت ۷۵ تا ۱۰ روز بعد از شهادت ۹۵ در نظر گرفته شده است. یعنی در طول سال حداقل ۴۰ روز برای بیان فضائل فاطمی قرار گرفته شده است.
اینجا شاید، ولی نه! در آنجایید
شاید پایین، ولی نه! بر بالایید
باری غم غربت شما ما را کشت
مانند مزار حضرت زهرایید
دختر در شب اول قبر، كنار مادر خوابید، فردا آمدند و سرپوش را برداشتند تا ببینند بر سر دختر چه آمده است، دیدند تمام موهای سرش سفیده شده است.
پرسیدند چرا این طور شده ای؟ در پاسخ گفت: شب كنار جنازه مادرم در قبر خوابیدم، ناگاه دیدم دو نفر از فرشتگان آمدند و در دو طرف ایستادند و شخص محترمی هم آمد و در وسط ایستاد، آن دو فرشته مشغول سؤال از عقائد مادرم شدند و او جواب میداد، سؤال از توحید نمودند، جواب درست داد، سؤال از نبوت نمودند، جواب درست داد كه پیامبر من محمد بن عبدالله(صلی الله علیه و آله و سلم)است.
تا این كه پرسیدند: امام تو كیست؟
آن مرد محترم كه در وسط ایستاده بود گفت: «لَسْتُ لَها بِاِمامِ؛ من امام او نیستم»
در این هنگام آن دو فرشته چنان گرز بر سر مادرم زدند كه آتش آن به سوی آسمان زبانه میكشید.
من بر اثر وحشت و ترس زیاد به این وضع كه میبینید كه همه موهای سرم سفید شده در آمدم.
مرحوم قاضی میفرمود: چون تمام طایفه آن دختر، در مذهب اهل تسنن بودند، تحت تأثیر این واقعه قرار گرفته و شیعه شدند (زیرا این واقعه با مذهب تشیع، تطبیق میكرد و آن شخصی كه همراه با فرشتگان بوده و گفته بود من امام آن زن نیستم، حضرت علی (علیه السلام) بودهاند) و خود آن دختر، جلوتر از آنها به مذهب تشیع، اعتقاد پیدا كرد.
من أصعد إلی الله خالص عبادته ، أهبط الله عزوجل إلیه أفضل مصلحته . بحار الانوار ، ج ۷۰ ، ص ۲۴۹
اگر تیغ عالم بجنبد ز جاى
نبرد رگى تا نخواهد خداى ♥•٠·
در روایت پر نغزی از امیر مومنان حضرت علی (ع) آمده است: همانا هر مسلمانی دارای سه همراه است: مال او که تا هنگام مرگ با اوست، فرزندان و بستگان او که تا کنار قبر می آیند، اعمال اوکه در زندگی و مرگ پیوسته همراه او می باشند. (معانی الاخبار: 232)
مسلماً اعمال نیک انسان، تنها همراه وی در جهان دیگر می باشد و این اعمال از نخستین لحظه ی جدا شدن از زندگی دنیوی و قرار گرفتن در قبر همراه او می باشند، به نحوی که ابوبصیر از امام باقر (ع) و به نقلی از امام صادق (ع) نقل می کند که فرموده اند: هنگامی که جنازه مومن را در قبر می گذارند، شِش صورت زیبا با او وارد قبر می گردند، یکی از آن ها در جانب راست او می ایستد، دیگری در جانب چپ او، سومی روبرویِ صورت او، چهارمی در پشت سر او، پنجمی در کنار پای او می ایستد و یکی از آن ها (ششمی) که از همه زیباتر است، در بالای سرش می ایستد.
و آن که از همه زیباتر است از پنج صورت دیگر می پرسد: شما کیستید؟ و آن که در جانب راست میت قرار دارد می گوید: من نماز هستم؛ و آن که در جانب چپ میت قرار دارد می گوید: من زکات هستم؛ و آن که در روبروی اوست می گوید: من روزه هستم؛ و آن که در پشت سر اوست می گوید: من حج و عمره هستم؛ و آن که در پایین ایستاده است می گوید: من نیکی ها او هستم که به برادران دینی خود می نمود.
سپس آن پنج صورت، از آن صورت نورانی تر از هم می پرسند: تو کیستی که از همه ما زیباتر و خوشبوتر هستی؟
او در پاسخ می گوید: اَنا الوِلایةُ آل محمد (ص)؛ من ولایت آل محمد (ص) می باشم. (بحارالانوار، ج6: 134؛ آمال الواعظین، ج3: 371)
اسلام است.
حوادث و رويدادهاي مهمي در اين ماه به وقوع پيوست كه سرنوشت بشريت را
دگرگون ساخت، بدين جهت از جايگاه مهم و ويژهاي برخوردار است و مسلمانان عالم هميشه
آن را با ديدگاه خاصي مينگرند.
گرچه ربيع الاول بسان ساير ماههاي سال توأم با
حوادث تلخ و شيرين و رويدادهاي تأسف بار و سرورآفرين است، وليكن با وجود چند رويداد
حزنانگيز، در نزد شيعيان، اما به خاطر وقايع شادي آفرين از ايام مسرت بخش و دلنواز
محسوب ميگردد.
بدين منظور در اين مقال تنها به چند رويداد خاطرهانگيز و شادي
آفرين در صدر اسلام و تاريخ پرافتخار تشيّع اشاره ميكنيم و آنها عبارت اند از
:
1 ـ ميلاد فرخنده پيامبر اسلام(ص)؛
2ـ ازدواج حضرت محمد(ص) با حضرت
خديجه(س)؛
3ـ هجرت سرنوشت ساز رسول خدا(ص)؛
4ـ نزول آيه جان نثاري در شأن
امام علي(ع)؛
5ـ ميلاد مسعود امام جعفر صادق(ع).
ميلاد فرخنده پيامبر اسلام،
حضرت محمد(ص)
(17 ربيع الاول نخستين سال عام الفيل ـ 53 سال پيش از هجرت
ـ)
حضرت محمد(ص)، آخرين پيامبر الهي در 17 ربيع الاول از پدري به نام عبدالله بن
عبدالمطلب و مادري به نام آمنه بنت وهب ديده به جهان گشود و با انوار رخسار و جمال
منوّرش، جهان تيره و تاريك؛ به ويژه عربستان را روشن گردانيد.
پدرش عبدالله پيش
از تولدش به همراه ساير بازرگانان قريش، جهت سفري تجاري عازم شام گرديد و در بازگشت
از شام، در يثرب (مدينه منوّره) بيمار شد و در همان جا درگذشت و به ديدار نوزاد
خويش توفيقي نيافت.
وفات عبدالله، دو ماه و به روايتي هفت ماه پيش از تولد
فرزندش حضرت محمد(ص) بود.
آمنه كه به تقوا، عفت و پاكيزگي در ميان بانوان قريش
معروف بود، پس از تولد نور ديدهاش چندان در اين دنياي فاني زندگي نكرد. وي دو سال
و چهار ماه و به روايتي شش سال پس از ميلاد رسول خدا(ص)، در بازگشت از يثرب، در
مكاني به نام «ابوا» بدرود حيات گفت و در همان مكان مدفون شد.
رسول خدا(ص) پس از
تولد، در كفالت جدش عبدالمطلب ـ بزرگ و سيد قريش مكه ـ قرار گرفت. عبدالمطلب ابتدا
جهت شير دادن آن حضرت را به «ثويبه» (آزاد شده ابولهب) سپرد، ولي پس از مدتي وي را
به «حليمه دختر عبدالله بن حارث سعديه» واگذار كرد.
حليمه، در ظاهر اگرچه دايه
وي بود، ولي در حقيقت به مدت پنج سال از او مراقبت و در حقّش مادري كرد.
پيامبر
اسلام(ص) از دوران كودكي داراي دو نام بود: يكي «محمد» (كه جد بزرگوارش براي وي
برگزيد) و ديگري «احمد» (كه مادر ارجمندش آن را انتخاب كرده بود).
از امام
صادق(ع) روايت شد كه ابليس، پس از رانده شدن از رحمت الهي، ميتوانست به هفت آسمان
رفت و آمد كند و خبرهاي آسماني را گوش دهد، تا اين كه حضرت عيسي(ع) ديده به جهان
گشود، از آن پس، ابليس از سه آسمان فوقاني ممنوع شد و تنها در چهار آسمان پايينتر،
رفت و آمد ميكرد. ولي چون حضرت محمد(ص) به دنيا آمد، ابليس از تمام آسمانها رانده
شد و رفت و آمدش ممنوع گرديد و غير از او، تمامي شياطين نيز با تيرهاي شهاب از
آسمان رانده شدند.
هم چنين روايت شده است كه هنگام ولادت فرخنده حضرت محمد(ص)
چند مسئله اتفاق افتاد: ايوان كسرا شكاف برداشت و چند كنگره آن فرو ريخت، آتش
آتشكده بزرگ فارس خاموش شد، درياچه ساوه خشك گرديد، بتهاي مكه سرنگون شدند، نوري
از وجود آن حضرت به سوي آسمان بلند شد كه شعاع آن فرسنگها را روشن كرد، انوشيروان
(پادشاه ساساني ايران) و مؤبدان بزرگ دربار وي، خوابهاي وحشتناكي ديدند آن حضرت
ختنه شده و ناف بريده به دنيا آمد و پس از استقرار در زمين گفت: «الله اكبر و الحمد
لله كثيرا، سبحان الله بكرةً و اصيلاً»
گفتني است كه تاريخ نگاران و سيرهنويسان
شيعه و اهل سنت، با اين كه در سال و ماه تولد آن حضرت، اتفاق نظر داشته و ميگويند
كه آن حضرت در اول عامالفيل، برابر با سال 570 ميلادي و در ماه ربيع الاول ديده به
جهان گشود، ولي درباره روز تولد اختلاف نظر دارند. شيعيان، معتقدند كه رسول خدا(ص)
در روز جمعه، مصادف با 17 ربيع الاول به دنيا آمد و اهل سنت ميگويند كه تولد وي
روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاول بوده است.1
در نظام جمهوري اسلامي ايران، به
خاطر احترام به ديدگاه علماي شيعه و اهل سنت و جهت ايجاد وحدت و هم دلي ميان تمام
مسلمانان جهان، از 12 تا 17 ربيع الاول، هفته وحدت اعلام گرديده و مسلمانان عالم
اين هفته را گرامي ميدارند.
اما اين كه سال تولد پيامبر(ص) را عامالفيل
مينامند، بدين جهت است كه دو ماه و هفده روز پيش از تولد پيامبر(ص)، يعني در
نخستين روز محرم سال 570 ميلادي، فيل سواران «ابرهه» به مكه هجوم آورده و قصد
نابودي كعبه و مسجدالحرام را نمودند، ولي با معجزه شگفت الهي سركوب شدند.
ماجراي
اين واقعه عظيم از اين قرار بود كه ابرهة بن صباح يكي از جنگ جويان حبشي كه با
پشتيبانيهاي بيدريغ نجاشي حبشه و قيصر روم بر يمن استيلا يافته و درصدد ترويج و
تبليغ مسيحيت در يمن و تمامي شبه جزيره عربستان برآمده بود، كعبه را مانع هدفهاي
خويش ميديد. بدين جهت، براي تخريب آن و وادار كردن عربهاي حجاز به مسيحيت، به مكه
هجوم آورد و سپاهيان بينزاكت وي در حالي كه سوار بر فيل بودند، به سوي خانه خدا
كعبه يورش بردند، ولي هنوز پاي آنان به مسجدالحرام نرسيده بود كه فوجي از پرندگان،
از سمت دريا پديدار شده و آنان را از آسمان سنگ باران كردند. در اندك مدتي تمامي
سپاهيان وي به وضع فجيعي كشته شدند و تنها تعداد اندكي از آنان با زخمهاي جانكاه،
عقب نشيني كرده و به سوي يمن فرار نمودند.2
قرآن كريم به داستان ابرهه و فيل
سواران حبشي اشاره كرد و سوره ويژهاي را به نام الفيل نازل فرمود.
ماجراي اصحاب
فيل، يكي از بزرگترين رويدادهاي عصر جاهليت در عربستان بود، بدين لحاظ مبدأ تاريخ
عربها قرار گرفت و تا پيش از تعيين تاريخ هجري قمري، از اين تاريخ استفاده
مينمودند.
ازدواج حضرت محمد(ص) با حضرت خديجه(س)
(10 ربيع الاول سال 25 عام
الفيل ـ 28 سال پيش از هجرت ـ)
حضرت خديجه، دختر خويلد بن اسد، پيش از ازدواج
با رسول خدا(ص) در آغاز با عتيق بن عائذ ازدواج كرد و از او داراي فرزندي به نام
جاريه شد. پس از مرگ عتيق، با ابوهالة بن منذر اسدي ازدواج نمود و از او نيز داراي
فرزندي به نام هند بن ابي هاله شد. پس از مرگ ابوهاله، خديجه بنت خويلد از
داراييهاي خويش و داراييهاي شوهران گذشتهاش، اقدام به سرمايه گذاري تجاري و
اقتصادي كرد. لذا داراييهاي خود را به مضاربه داد و ثروت زيادي به دست آورد و از
توانگران و ثروتمندان معروف عرب شد. آن چنان كه نقل شد، تعداد هشتاد هزار شتر،
كالاهاي بازرگاني كاروانهاي او را جا به جا ميكردند.
بزرگان قريش و ثروتمندان
عرب، تمايل زيادي به ازدواج با وي نمودند. از جمله عقبة بن ابي معيط، ابوجهل، و
ابوسفيان از وي خواستگاري نمودند، ولي همه آنان را رد كرد و دست رد به سينه شان زد
و هيچ تمايلي به ازدواج ديگر از خود نشان نداد. اما از روزي كه حضرت محمد(ص) با
پيشنهاد عمويش حضرت ابوطالب (ع) حاضر شد كه با خديجه بنت خويلد پيماني بسته و از
مقداري از داراييهاي وي به شرط مضاربه تجارت كند، قضايا دگرگون شد و خديجه براي
ادامه زندگي خويش، راه ديگري برگزيد. حضرت محمد(ص) با دارايي خديجه و به همراه دو
تن از غلامان وي، اقدام به سفر بازرگاني به سرزمين شام نمود و در اين سفر، خريدو
فروش خوبي به عمل آورد و سود فراواني به دست آورد و همه آنها را پس از بازگشت به
مكه، تحويل خديجه نمود و تنها به سهم خويش قناعت كرد.
خديجه، كه از امانت داري
امين قريش و صفا و صميميت وي به وجد آمده و خوشرفتاري و خوش اخلاقي وي را از دو
غلام خويش شنيده بود، مبهوت رفتار و كردار حضرت محمد(ص) گرديد و عشق وي را در قلب
خويش زنده كرد. از آن سو، حضرت محمد(ص) به سنيني رسيده بود كه ميبايست ازدواج
ميكرد. عمويش «حضرت ابوطالب(ع)» و همسر عمويش حضرت فاطمه بنت اسد(س) در پي يافتن
همسري شايسته براي او بودند.
خديجه (س) كه از تصميم آنها باخبر شده بود نفيسه
دختر عليه را به نزد پيامبر(ص) فرستاد و عشق و علاقه خويش نسبت به آن حضرت و آمادگي
ازدواج با وي را ابراز نمود. پيامبر اكرم(ص) با عمويش ابوطالب(ع) در اين باره مشورت
كرد و همگي از آن استقبال كردند.
بدين منظور، ابوطالب(ع) به همراه تعدادي از
بزرگان بنيهاشم به نزد خويلد بن اسد و به روايتي نزد ورقة بن نوفل عموي خديجه رفت
و خديجه را براي حضرت محمد(ص) خواستگاري كردند.
درخواست آنان از سوي خديجه و
عمويش پذيرفته شد وعقد نكاح آن دو جاري شد و مهريه خديجه، چهارصد دينار تعيين گرديد
كه خود وي، آن را ضامن شد. بدين ترتيب در دهم ربيع الاول سال 25 عام الفيل (28 سال
پيش از هجرت) ازدواج آن دو بزرگوار برگزار شد.
خديجه به هنگام ازدواج با رسول
خدا(ص)، چهل ساله بود و پيامبر(ص)، بيست وپنج ساله.
خديجه كبرا در خانه
پيامبر(ص) داراي شش فرزند شد كه عبارتند از: قاسم، عبدالله، رقيه، زينب، ام كلثوم و
فاطمه زهرا (سلام الله عليهم اجمعين) كه تمام آنها، جز فاطمه زهرا (س) پيش ازبعثت
پيامبر(ص) به دنيا آمده بودند و تنها فاطمه(س) پس از بعثت به دنيا آمد و خير كثيري
براي عالميان شد.3
هجرت سرنوشت ساز رسول خدا(ص) از مكه به مدينه منوّره
(اوّل
ربيع الاوّل نخستين سال هجري قمري)
پيامبر اكرم(ص)، سيزده سال در مكه معظمه،
مردم را به يكتا پرستي و دين مبين اسلام دعوت كرد و در اين راه، سختيهاي فراواني
متحمل گرديد و اهالي مكه، به ويژه قريش، (كه طائفه بزرگ و سرآمد طايفههاي ديگر بود
و خود پيامبر(ص) نيز به همين طايفه نسبت داشت) با آن حضرت و يارانش به مخالفت و
دشمني پرداخته و با شديدترين وجه ممكن، آنان را آزار و شكنجه دادند. پي آمد چنين
سختگيري هايي، سه سال محاصره پيامبر(ص) و آلعبدالمطلب در شعب ابي طالب، دوبار
مهاجرت مسلمانان به حبشه و كشته شدن چندين تن از ياران پيامبر(ص) و شكنجه توان
فرساي گروهي از آنان به دست قريشيان مشرك بود.
اهالي مكه پس از درگذشت حضرت
خديجه(س) و حضرت ابوطالب(ع)، بر دشمني خويش افزودند و حتي قصد جان پيامبر(ص) را
نمودند. از سوي ديگر تعدادي از اهالي يثرب در همان سالهاي غربت و تنهايي پيامبر(ص)
در ايام حج با وي و اهداف بلند دينش آشنا شده و پس از بازگشت به يثرب، به تبليغ آن
پرداختند. مردم يثرب، رفته رفته به اسلام علاقه نشان داده و در مراسم سال بعد،
تعداد زيادي به نزد رسول خدا(ص) رسيدند و به دست مبارك وي، مسلمان شده و با آن حضرت
پيمان بستند. امّا در مراسم حجّ سال سيزدهم بعثت، گروهي از حاجيان يثربي كه
تعدادشان هفتاد و سه مرد و زن بود، در اواسط ايام تشريق و در محل عقبه در سرزمين
مني، ايمان آورده، و با آن حضرت پيمان بستند، تا از وي و يارانش همانند خانواده و
طايفه خويش پشتيباني كنند.4
پس از گذشت ايام حج و بازگشت اهالي يثرب به سرزمين
خويش، مهاجرت مسلمانان مكه به سوي يثرب آغاز گرديد. آنان به دستور پيامبر(ص) به دور
از چشم مشركان قريش به صورت فردي و گروهي عازم يثرب شدند. به طوري كه در مكه معظمه،
جز پيامبر(ص) و تعدادي اندك از
يارانش و گروهي از زنان و مردان كهن سال و از
كار افتاده، كسي باقي نماند. پيامبر(ص) بيش از هر زمان ديگر، در يكي دو ماه آخر
اقامتش در مكه، احساس تنهايي و خطر ميكرد. سرانجام سران قريش در واپسين روزهاي ماه
صفر، تصميم به كشتن پيامبر(ص) گرفتند.
آنان در «دارالنّدوة» كه مجلس شوراي اعيان
و اشراف آنان بود، جلسهاي برگزار كرده و پس از تبادل نظر و گفتوگوهاي زياد، به
كشتن پيامبر(ص) از سوي نمايندگان تمام طوايف قريش رأي دادند و شب اوّل ربيع الاوّل
را براي اين كار برگزيدند.
شب موعود فرا رسيد، پيامبر(ص) براي فريب مشركان، حضرت
علي(ع) را به جاي خويش در بسترش خوابانيد و خود، از خانه خارج و با ابوبكر از مكه
گريخت و در غار «ثور» كه در جنوب مكه و در نقطه مقابل مدينه قرار داشت، پناه
گرفت.
مشركان، پس از هجوم به خانه پيامبر(ص) و مشاهده علي بن ابي طالب(ع) در
رختخواب آن حضرت، خشمناكتر شده و به تعقيب آن حضرت پرداختند و براي پيدا كردن وي،
صد شتر جايزه تعيين نمودند، ولي هرچه تلاش كردند، به وي دست نيافتند.
آن حضرت پس
از سه شب پنهان ماندن در غار ثور، در شب چهارم ربيع الاول به سوي مدينه هجرت كرد و
در دوازدهم همين ماه وارد مدينه شد و مورد استقبال باشكوه اهالي مدينه قرار
گرفت.5
درباره تاريخ هجرت پيامبر(ص)، حديثي از ذريّه پاكش حضرت امام علي بن
الحسين(ع) نقل ميكنيم:
مرحوم كليني(ره) در كتاب شريف «الكافي» از ابن محبوب، از
هشام بن سالم، از ابي حمزه، و او از سعد بن مسيّب روايت كرد: از امام علي بن
الحسين(ع) پرسيدم: روزي كه علي بن ابي طالب(ع) مسلمان شد، چند ساله بود؟
آيا وي
هيچ گاه مبتلا به كفر و شرك شده بود؟ امام فرمود: هنگامي كه خداوند سبحان، پيامبر
اكرم(ص) را به نبوت برانگيخت، علي(ع) ده ساله بود و در آن زمان، كفر و شركي نداشت و
در لحظه نخست، به خدا و پيامبرش ايمان آورد و بر تمامي مردم در ايمان به خداو رسولش
و نماز خواندن با پيامبر(ص) به مدت سه سال پيشي گرفت. وي نخستين كسي بود كه با
پيامبر(ص) نماز ميخواند و نماز مسلمانان در آن زمان در هر وقت، دو ركعت
بود.
البته اين نماز تا آخرين روزهاي حضور پيامبر(ص) در مكه معظمه به همين مقدار
بود و پيامبر(ص)، علي(ع) را جانشين خويش در اموري كه از عهده ديگران بيرون بود،
قرار ميداد و بيرون رفتن پيامبر(ص) و تمامي كساني كه با وي بودند، از نخستين روز
ربيع الاول سال سيزدهم بعثت كه مصادف با روز پنج شنبه بود، آغاز گرديد و دوازدهم
ربيع الاول به هنگام ظهر وارد سرزمين مدينه شدند. آن حضرت، در آغاز در روستاي «قبا»
فرود آمد و دو ركعت نماز ظهر و دو ركعت نماز عصر به جا آورد. پيامبر(ص) هم چنان
نماز پنجگانه خويش را دو ركعت، دو ركعت ميخواند و در خانه عمرو بن عوف به مدت ده
روز اقامت گزيد و منتظر رسيدن علي(ع) و ساير مهاجران مكه ماند.
علي عليه السلام
پس از چندي از مكه به قبا رسيد و در خانه عمرو بن عوف به پيامبر(ص) پيوست. از آن
پس، پيامبر(ص) تصميم گرفت به سوي يثرب حركت كند. روز جمعه هنگام طلوع خورشيد، در
محله بني سالم بن عوف فرود آمد و براي آنان نقشه مسجدي را پيريزي كرد و قبله آن را
تعيين نمود و دو ركعت نماز جمعه به جاي آورد و براي نمازگزاران، دو خطبه خواند. سپس
همان روز به سوي يثرب روان شد و در اين هنگام، علي(ع) همراه وي بود. آن حضرت سوار
بر شتر بود و به هر قبيلهاي از اهالي يثرب كه ميرسيد، آنان تقاضا ميكردند كه آن
حضرت در محله آنان فرود آيد. استقبال شاياني از آن حضرت به عمل آوردند و آن حضرت به
آنان فرمود: مهار شتر را رها كنيد و او مأمور است.
شتر، هم چنان به پيش ميرفت
تا به مكاني رسيد كه هم اكنون مسجدالنبي (ص) در آن است. در آن جا شتر زانو زد و
پيامبر(ص)پياده شد. ابوايّوب انصاري كه در آن نزديكي خانه داشت، اسباب و اثاث آن
حضرت را به خانه خود برد و پيامبر(ص) همراه با حضرت علي(ع) وارد خانه وي شدند، تا
اين كه مسجدالرسول(ص) ساخته شد و پيامبر(ص) براي خويش و علي خانهاي ساخت و از آن
پس به خانههاي خود رفتند.
سعيد بن مسيّب، به امام زين العابدين(ع) عرض كرد:
فدايت گردم هنگامي كه پيامبر(ص) به سوي مدينه ميآمد، ابوبكر همراه وي بود، از كجا
از وي جدا شد؟ امام فرمود: هنگامي كه پيامبر(ص) از مكه به قبا آمد، ابوبكر همراه وي
بود. پيامبر(ص) در قبا به انتظار علي(ع) نشست. ابوبكر به پيامبر(ص) گفت: برخيز با
هم به مدينه برويم، زيرا اهالي آن از ديدن تو خوشحال ميشوند. آنان منتظر ورود تو
به اين شهرند. پس به سوي آنان رويم و در اين جا به انتظار علي(ع) توقف مكن، زيرا
گمان نميكنم كه علي(ع) تا يك ماه ديگر به تو رسد. پيامبر(ص) در پاسخش فرمود: هرگز
از جايم حركت نميكنم تا پسر عمو و برادرم در نزد پروردگار متعال و دوستداشتنيترين
فرد خاندانم، همان كسي كه با در خطر گذاشتن جانش مرا از دست مشركان رهايي داد، به
من بپيوندد.
امام زين العابدين(ع) فرمود: در اين هنگام، ابوبكر به خشم آمد و
ناراحت گرديد
و حسادت علي(ع) بر وي عارض گرديد و اين نخستين دشمني وي نسبت به
رسول خدا(ص) درباره علي(ع) بود و نخستين سرپيچي وي از فرمان رسول خدا(ص).
ابوبكر
هنگامي كه اصرار پيامبر(ص) در باقي ماندن در محله قبا تا رسيدن حضرت علي(ع) را
مشاهده كرد، از پيامبر(ص) جدا گرديد و خود به سوي مدينه رفت. پيامبر(ص) نيز در آن
جا توقف كرد تا حضرت علي(ع) به همراه ساير خاندان نبوي، از جمله حضرت فاطمه زهرا(س)
به او پيوستند و به اتفاق هم به سوي مدينه حركت نمودند.6
از اين حديث شريف و
احاديث ديگر به دست ميآيد كه هجرت پيامبر(ص) از مكه معظمه، از شب پنج شنبه، نخستين
شب ربيع الاول آغاز گرديد و پس از سه شب پنهان ماندن در غار ثور، در شب چهارم
ربيعالاول به سوي يثرب حركت كردند و در روز دوشنبه، دوازدهم همين ماه به روستاي
قبا (كه در دو فرسنگي يثرب قرار داشت) وارد شدند و پس از چند روز توقف در اين محل
(و به روايت امام زين العابدين(ع) به مدت ده روز توقف در قبا) و با رسيدن حضرت
علي(ع) در روز جمعه 23 ربيع الاول وارد شهر يثرب گرديد و اين شهر از آن پس، به
مدينةالرسول(ص) شهرت يافت.
ولي برخي از مورّخان اهل سنّت، ورود حضرت علي(ع) را
پانزدهم ربيع الاوّل ذكر كردهاند.
نزول آيه «جان نثاري» در شأن امام علي بن
ابي طالب(ع)
(اول ربيع الاول نخستين سال هجري قمري)
نخستين شب ربيع الاول،
مصادف با شب پنج شنبه، رويداد عظيمي در جهان بشريت، به ويژه در عالم اسلام به جود
آمد و به «ليلة المبيت» معروف گرديد.
ماجراي تاريخي آن را در صفحات پيش بيان
كرديم و در اين جا تنها به بحث قرآني آن ميپردازيم:
خداوند متعال براي تحسين و
تقدير از كاركرد اميرمؤمنان، علي بن ابي طالب(ع) كه در شب هجرت پيامبر اكرم(ص) خطر
را به جان خويش خريد و براي فريب مشركان قريش در بستر پيامبر(ص) آرميد، تا آن حضرت
به راحتي از خانه خود و از شهر مكه بگريزد، آيهاي بر پيامبرش نازل كرد و
جاننثاري، فداكاري، تعهد و ايمان حضرت علي(ع) را ستود:
«وَمِنَ النَّاسِ مَن
يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَوءُوفٌ بِالْعِبَادِ»7؛
برخي از مردم (با ايمان و فداكار هم چون علي(ع) در ليلة المبيت، به هنگام خفتن در
جايگاه پيامبر«ص») جان خود را در برابر خشنودي خدا ميفروشند و خداوند نسبت به
بندگانش مهربان است.
تمامي مفسّران شيعه و اكثر مفسران اهل سنت، معتقدند كه شأن
نزول اين آيه، فداكاري حضرت علي(ع) در ليلة المبيت و در بيان فضيلت و مقام آن حضرت
است.
صاحب تفسير شريف «مجمع البيان» ميگويد: اين آيه در ميان راه مكه و مدينه،
به هنگام هجرت پيامبر(ص) بر آن حضرت نازل گرديد.8
هم چنين اين مفسّر گرانقدر
روايت ميكند: هنگامي كه حضرت علي(ع) در بستر پيامبر(ص) خوابيد تا پيامبر(ص) از
دسيسه مشركان بگريزد، جبرئيل در بالاي سر حضرت علي(ع) و ميكائيل در پايين پاهايش
قرار گرفته (و او را محافظت مينمودند) و جبرئيل به آن حضرت، ميگفت: آفرين و خوشا
به افرادي مانند تو، اي پسر ابيطالب! كه خداوند متعال در ميان فرشتگانش به تو
مباهات ميكند و به تو مينازد.9
اين آيه، همان طوري كه مؤمنان و خداجويان عالم
را خشنود و به رسيدن مقام رضايتمندي پروردگارشان از آنان، اميدوار و دلگرم
ميگرداند، به همان سان، منافقان و دشمنان اهل بيت(ع) را ناراحت و نااميد
ميكند.
به عنوان نمونه، روايت شده كه معاوية بن ابي سفيان، دشمن سرسخت خاندان
پيامبر(ص)، چنان از اين فضيلت ناراحت بود كه «سمرة بن جندب» را با چهار صد هزار
درهم تطميع كرد كه آن را با جعل يك حديث دروغين، درباره «عبدالرحمن بن ملجم مرادي»
(قاتل امام علي«ع») تفسير كند و آن منافق نيز همين كار را انجام داد، ولي همان طوري
كه انتظار ميرفت، حتي يك نفر، حديث وي را نپذيرفته و بهايي براي حديث جعلي وي قائل
نشدند.10
آري، فداكاري حضرت علي(ع) در آن شب بزرگ، موجب رهايي وجود شريف رسول
خدا(ص) از كيد و كين مشركان و هجرت سرنوشت ساز آن حضرت از مكه به مدينه و حيات
مجدّد دين مبين اسلام شد و اين فضيلتي است كه پس از پيامبر(ص)، تنها شايسته وجود
نازنين اميرمؤمنان ميباشد. ما نيز با جبرئيل امين هم نوا شده و به آن حضرت عرض
ميكنيم: بَخٍّ بَخٍّ مِنْ مثلك يابن ابي طالب، يُباهي الله بك الملائكة.
ميلاد
مسعود امام جعفر صادق(ع)
(17 ربيع الاول سال 83 هجري قمري)
روز جمعه، هنگام
طلوع فجر (به روايتي در روز دوشنبه) هفدهم ربيع الاول سال 83 قمري از امام محمد
باقر(ع) فرزندي ديده به جهان گشود و عالم انساني را با انوار طيّبه خويش تابناك
نمود. او را به نام عموي نياكانش جعفر طيّار(ع)، «جعفر» نام نهادند. حضرت جعفر بن
محمد(ع) داراي يك كنيه معروف به نام «ابوعبدالله» و دو كنيه غير معروف به نامهاي
ابو اسماعيل و ابوموسي بود. هم چنان، آن حضرت داراي القابي چند بود كه معروفترين
آنها عبارت است از: صادق، صابر، طاهر و فاضل.11
شيعيان و محبّان اهل بيت(ع) وي
را به صادق آل محمد(ص) ميشناسند، زيرا آن حضرت، هرگز سخني جز راست و درست، چيزي
نفرمود.
بنا به روايتي، پيامبر اكرم(ص) در حيات خويش، تولد امام جعفر صادق(ع) را
پيش بيني و پيش گويي و لقب «صادق» را براي وي برگزيد. امام زين العابدين(ع)، جد
بزرگوار امام جعفر صادق(ع) فرمود: پدرم از پدرش و او از رسول خدا(ص) روايت كرد كه
آن حضرت فرمود: هنگامي كه فرزندم جعفر بن محمد بن علي بن حسين(ع)به دنيا آمد، وي را
«صادق» بناميد، زيرا فرزندي از نسل پنجم او، نيز نامش جعفر است و به دروغ ادعاي
امامت و پيشوايي مينمايد و در نزد خداي سبحان به «جعفر كذّاب» و افتراكننده به
خدا، معروف شده است.
آن گاه امام زين العابدين (ع) گريست و فرمود: گويا، جعفر
كذّاب را ميبينم كه خليفه غاصب و ستم گر عصر خويش را برميانگيزاند تا از امام
غايب (حضرت مهدي«ع») تفحّص كرده و از وي جستوجو به عمل آورد.12
مادر گرامي امام
جعفر صادق(ع)، فاطمه، معروف به «اُمّ فروه» از زنان نيكوسرشت، نيكوكار و نيكورفتار
عصر خويش بود. اين بانوي باتقوا و متديّن، از جهت فضيلت و منقبت، سرآمد زنان روزگار
خود به شمار ميآمد وامام صادق(ع) در شأن و مقام وي فرمود: مادرم از زناني بود كه
ايمان داشت، تقوا پيشه كرده و نيكوكاري مينمود و خدا، نيكوكاران را دوست
دارد.13
اُمّ فروه، دختر «قاسم بن محمد بن ابي بكر» و از خاندان معروف صدر اسلام
است. پدرش قاسم بن محمد، از فقهاي هفت گانه معروف مدينه و از معتمدان و دوستان امام
زين العابدين (ع) بود و پدر بزرگش «محمد بن ابي بكر» از ياران فداكار امام علي بن
ابي طالب(ع) و از مخالفان سرسخت عثمان بن عفان بود و در راه وفاداري به مولا و
مرادش حضرت علي(ع) ، در مصر مورد هجوم سپاهيان معاوية بن ابي سفيان قرار گفت و به
طرز فجيعي به شهادت رسيد.
بدين گونه امام جعفر صادق(ع) هم از سوي پدر و هم از
سوي مادر به شهيدان بزرگ و سرافراز اسلام اتصال پيدا ميكند.
امام جعفر صادق(ع)
مدت دوازده سال، حيات بابركت جدّ گرامي اش امام زينالعابدين(ع) را درك كرد و از
مكتب تربيتي و علمي وي بهره وافر يافت.
هم چنين، آن حضرت مدت 32 سال از وجود
شريف پدرش امام محمد باقر (ع) برخوردار بود و در تمام رويدادهاي مهم در كنار پدر
ارجمندش قرار داشت. مدت امامت امام جعفر صادق(ع) 33 سال و ده ماه (از ذي حجه سال114
تا 25 شوال سال 148 قمري) بود و در ايّام زندگي بابركت خويش با خلاف غاصبانه چند تن
از خلفاي اموي و دو تن از خلفاي عباسي به شرح ذيل معاصر بود:
1 ـ عبدالملك بن
مروان (86 ـ 65 ق)؛
2 ـ وليد بن عبدالملك (99 ـ 86 ق)؛
3 ـ سليمان بن
عبدالملك (99 ـ 96ق)؛
4 ـ عمر بن عبدالعزيز (101 ـ 99 ق)؛
5 ـ يزيد بن
عبدالملك (105 ـ1ـ1 ق)؛
6 ـ هشام بن عبدالمك (125 ـ 105ق) ؛
7 ـ وليد بن يزيد
(126 ـ 125 ق)؛
8 ـ يزيد بن وليد (126 ـ 126 ق)؛
9 ـ مروان بن محمد (132 ـ
126 ق)؛
10 ـ ابوالعباس سفاح (136 ـ 132ق)؛
11 ـ منصور دوانيقي (158 ـ 136
ق).
گفتني است كه نُه نفر اول از طايفه بني اميه و دو نفر آخر از خاندان
بنيعباس بودند و آن حضرت از هر دو طايفه، سختيها و بيمهريهاي فراواني ديد، اما
چون آن امام بزرگوار در انتهاي دوران خلافت ستم كارانه امويان و در آغاز خلافت فريب
كارانه عباسيان ميزيست، فرصت مناسبي به دست آورد تا در زمان انتقال خلافت از يك
طايفه غاصب به طايفه غاصب ديگر و سرگرم شدن آنان به يكديگر، مكتب اهلبيت(ع) را به
مسلمانان بشناساند و زمينه ترويج و تبليغ اين مكتب را مهيّا سازد و از اين راه،
بيشترين بهره را نصيب اسلام و مسلمانان نمايد.
آن حضرت با تشكيل حوزه علميه و
تعليم شاگرداني مبرز چون: هشام، زراره و محمد بن مسلم، تحوّل شگرفي در جهان اسلام و
مذهب شيعه پديد آورد و جهانيان را با اسلام ناب محمدي(ص) و مكتب حيات بخش اهل
بيت(ع) آشنا ساخت. به همين جهت، وي را پايه گذار مذهب «اماميّه» دانسته و شيعيان
امامي اثني عشري را شيعه جعفري ميگويند. سرانجام اين امام همام، در سن 65 سالگي به
وسيله زهري كه منصور دوانيقي، به واسطه عوامل و مزدوران خود در مدينه، به آن حضرت
خورانيد، مسموم شد و به خاطر شدت زهر، به شهادت رسيد.
تاريخ شهادت وي، 25 شوال
سال 148 قمري ميباشد.
پاورقيها:
11ـ تاج المواليد (از مجموعه نفيس)،
ص43؛ الارشاد، ص525، و كشف الغمة، ج2، ص369.
13ـ همان.
12ـ منتهي الآمال،
ج2، ص121.
10ـ تفسير نمونه، ج2، ص48.
1ـ نك: فرازهايي از تاريخ پيامبر
اسلام(ص)، ص57؛ منتهي الآمال، ج1، ص13؛ المبعث والمغازي، ص34؛ الامتاع، ص3؛ تاريخ
اليعقوبي، ج2، ص5؛ بحارالانوار، ج15، ص248؛ تاريخ ابن خلدون، ج1، ص383؛ تاريخ دمشق،
ج3، ص70، 72و 75.
2ـ نك: تاريخ ابن خلدون، ج1، ص63؛ بحارالانوار، ج65، ص232؛
روز شمار تاريخ اسلام، (ماه محرم)، ص45.
3ـ نك: العامل في التاريخ، ج2، ص39؛
فرازهايي از تاريخ اسلام، ص77؛ منتهيالآمال، ج1، ص45.
4ـ تاريخ ابن خلدون، ج1،
ص392.
5ـ نك: مسار الشيعه، ص27؛ تاريخ ابن خلدون، ج1، ص396؛ فرازهايي از تاريخ
پيامبر اسلام(ص)، ص191؛ زندگاني چهارده معصوم(ع) ترجمه اعلام الوري، ص88؛ الارشاد،
ص45؛ تاريخ دمشق، ج1، ص37 و 47؛ تاريخ الطبري، ج2، ص394؛ الكامل في التاريخ، ج2،
ص101.
ـ الكافي، ج8، ص338، حديث536.
7ـ سوره بقره، آيه207.
8ـ مجمع
البيان في تفسير القرآن، ج2 ـ 1، ص535؛ تفسير نمونه، ج2، ص47.
9ـ مجمع البيان
في تفسير القرآن، ج2 ـ 1، ص535؛ تفسير نمونه، ج2، ص46؛ تاريخ اليعقوبي، ج1،
ص358.
اینک قریب چهل روز از غروب غم فزای شهادت شقایقها میگذرد؛ و اینک از صدای نحص شلاق خزان بر پیكر آلالهها، اربعینی میگذرد و اسارت، سیلی، غربت، فریاد و بیدارگری سهم حاملان پیغام قاصدک های عترت و عظمت شد.
از آن روز تا امروز چهل روز در سوگ ابرمردی نشستیم كه حیات اسلام مدیون رگهای پاره پاره اوست. قصه سر و نیزه، قصه لبهای خونین و قرآن، قصه سیلی و صورت گلگون كودک غمگین و تمام حقیقت هایی كه هر سال از پرده چشمان ما می گذرد را شنیده ایم.
اربعینی با دختر كوچک حسین (ع) مهر را در آغوش گرفتیم، ناله زدیم، درد دلها گفتیم و شكوهها روانه كردیم. اربعینی از عمق جان، فریاد یا حسین كشیدیم، بر سینه زدیم و خنده را حرام كردیم.
کربلا؛ این خارستان خشک و بیآب، دریای انسانیت و کمال است، اقیانوس بی کرانهای است که در آن گوهر همه عظمتها و خوبیها به رنگ مظلومیت، یافتنی است؛ اما غواص قهار میطلبد. و هر کدام به فراخور حالمان از کربلا، محرم، عاشورا و اربعین، برداشتی داریم و بر اساس آن قضاوتی ....
در زیارت اربعین پیرامون فلسفه آن آمده است: و بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک عن الجهاله و حیرهالظلاله: حسین علیه السلام خون قلبش را به آستان الهی هدیه داد تا بندگان را از ظلمت جهل و نادانی و حیرت گمراهی رهایی بخشد.
و شیعه همیشه و در تمامى روزهاى سوگوارى حضرت سیدالشهداء علیه السلام و از آن جمله روز اربعین آن حضرت، در زیارت و اقامه ماتم و عزادارى كوتاهى نكرده و از اینجاست كه امام حسن عسكرى علیهالسلام زیارت اربعین را از علایم ایمان شمرده است.
آرى، تنها زیارت اربعین سیدالشهداء علیه السلام است كه مؤمن خالص را از دیگران تمیز مىدهد، و دوستان اهل بیت علیهم السلام را از غیر آنان جدا مى كند. و مؤمن واقعى كسى است كه نگذارد آثار نهضت حسین علیه السلام فراموش شود و در قدردانى و شركت در هدف آن حضرت كوتاهى نورزد.
پیروان و دوستان امام حسین علیه السلام امیدوارند تا از این طریق مشمول این حدیث نبوى شوند كه جابر بن عبدالله انصارى - از صحابه رسول خداصلى الله علیه و آله و سلم و نخستین زائر قبر حضرت اباعبدالله در اولین اربعین سیدالشهداء روایت كرده است: «كسى كه قومى را دوست دارد با آنها محشور مى شود و كسى كه عمل قومى را دوست دارد با ایشان شریک مىباشد».
دلهایمان بیتاب سالار شهیدان، و چشمانمان بر مظلومانه ترین شهادت تاریخ همواره درخشان و بارانی باد.
در كربلا پنج تن از اصحاب و ياران رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) در ركاب اباعبدالله الحسين (عليه السلام) به فيض شهادت نايل آمدند كه عبارت بودند از:
1 - انس بن حرث كاهلى؛ كه همه تاريخ نگاران از او ياد كرده اند.
2 - حبيب بن مظهر اسدى؛ كه ابن حجر از او نام برده است.
3 - مسلم بن عوسجه؛ كه ابن سعد در طبقات، از وى ياد كرده است.
4 - هانى بن عروه مرادى؛ در كوفه كه كليه تاريخ نگاران سن او را بيش از هشتاد سال ذكر كرده اند.
5 - عبدالله بن يقطر حميرى؛ كه به گفته ابن حجر،هم سن امام حسين (عليه السلام) بوده است.
برگرفته از کتاب سلحشوران طف
* آمدن ذوالجناح به خیام
پس از شهادت امام، اسب آن حضرت شیههزنان و نالهکنان در حالى که پیشانى خود را به خون امام علیهالسلام آغشته کرده بود، به جانب خیمهها شتافت.
از امام باقر علیهالسلام نقل شده است که اسب آن حضرت در شیههاش مىگفت: «الظَّلیمَةَ الظَّلیمَةَ مِنْ أُمَّةٍ قَتَلَتْ ابْنَ بِنْتِ نَبِیِّها؛ امان از ظلم و ستمِ امتى که فرزند دختر پیامبرشان را کشتند».
زنان و خواهران و دختران امام علیهالسلام با دیدن مرکب بىسوار نالهها سر دادند و زار زار گریستند.
«فَوَضَعَتْ أُمُّ کُلْثُومٍ یَدَها عَلى امِّ رَأْسِها وَنادَتْ: وامُحَمَّداه! وَاجَدَّاه! وانَبِیَّاه! وا أَبَاالْقاسِماه! واعَلِیَّاه! واجَعْفَراه! واحَمْزَتاه! واحَسَناه! هذا حُسَیْنٌ بِالْعَراءِ، صَریعٌ بِکَرْبَلاءَ، مَجْزُورُ الْرِأْسِ مِنَ الْقَفاءِ، مَسْلُوبُ الْعِمامَةِ وَالرِّداءِ، ثُمَّ غُشِیَ عَلَیْها»
ام کلثوم، دستها را روى سر نهاد و فریاد زد: وامحمداه! واجدّاه، وانبیاه، وا ابالقاسماه، واعلیّاه، واجعفراه، واحمزتاه، واحسناه، این حسین است که در خاک کربلا روى زمین افتاده، سرش را از پشت سر جدا کردند، عبا و عمامهاش را به غارت بردند، این بگفت و بیهوش بر زمین افتاد».
* غارت سلاح و لباسهاى امام علیهالسلام
سپاه غارتگر ابن سعد، پس از شهادت امام علیهالسلام براى غارت لباسها و سلاح امام علیهالسلام هجوم آوردند. حتى برخى آنقدر رذالت و پستى به خرج دادند که پیش از شهادت امام علیهالسلام به این کار اقدام نمودند. در این بخش از تاریخ کربلا شگفتىهایى در کتب مقاتل نقل شده است که هر یک از دیگرى عبرتانگیزتر است و ما بخشى از آن را در اینجا مىآوریم از جمله: «مالک بن بشیر کندى» کلاه آن حضرت را که با ارزش بود به یغما برد و چون آن را به خانهاش برد، همسرش به وى گفت: «اموال پسر پیغمبر را غارت مىکنى و آن را به خانه مىآورى؟! از نزد من خارج شو که خدا قبرت را از آتش پر کند» این مرد تا زنده بود با فقر و تنگدستى دست و پنجه نرم کرد و دستهایش خشک شد و در زمستان خون و چرک از آن جارى بود.
«بحر بن کعب» جامه آن حضرت را گرفت و پوشید و به نقل سید بن طاووس پاهاى او خشک شد و زمین گیر گشت.
«اسحاق بن حویّة» پیراهن حضرت را که یکصد و هفده سوراخ از آثار نیزه و شمشیر و تیر در آن بود، گرفت و پوشید و به برص گرفتار شد.
عمامه آن بزرگوار را «اخنَس بن مَرثَد» گرفت و به سر نهاد و دیوانه شد!
زره مخصوص آن حضرت را که فقط جلو را مىپوشاند و پشت نداشت «عمر بن سعد» گرفت و زره دیگر آن امام شهید را «مالک بن نمیر» گرفت و پوشید و بنا به روایتى مجنون شد.
«قیس بن اشعث» حوله مخصوص حضرت را گرفت و پس از آن به «قیس قطیفه» مشهور شد و بنا به نقل خوارزمى، به مرض جذام گرفتار شد و افراد خانوادهاش از او کناره گرفتند.
«اسود بن خالد» کفشهاى حضرت را برداشت.
«بجدل بن سلیم کلبى» انگشتر امام علیهالسلام را با قطع انگشت آن حضرت به چنگ آورد. بنا به نقل سید بن طاووس این انگشتر غیر از آن انگشترى است که از ذخائر نبوت است و امام آن را به فرزندش على بن الحسین علیهالسلام داده است.
شمشیر حضرت را «جُمیع بن خلق» یا «اسود بن حنظله» گرفت و این شمشیر غیر از ذوالفقار است که از ذخائر امامت شمرده مىشود.
در واقع هر کدام به غارت چیزى از مختصات حضرت افتخار مىکردند ولى افتخارى که سرانجام سبب شرمندگى همه آنها شد.
غارت لباسها و سلاحها نسبت به سایر شهدا نیز اتفاق افتاد. به گونهاى که سپاه کوفه بدنهاى آن عزیزان خدا را برهنه و عریان روى خاکها رها کردند.
* غارت خیمهها
سپاه روسیاه کوفه به فرماندهى «شمر» خیمهگاه را محاصره کرد. شمر دستور داد وارد خیمهها شوند، و هر چه به دستشان مىرسد غارت کنند. اراذل و اوباش کوفه با شنیدن این فرمان بر یکدیگر سبقت گرفتند. دختران رسول خدا و یادگاران حضرت زهراى اطهر علیهاالسلام از سراپرده بیرون آمدند و همگى مىگریستند.
دشمن هر چه را مىیافت، مىگرفت، حتى گوشواره حضرت ام کلثوم دختر امیرالمؤمنین علیهالسلام را از گوشش کشیدند و گوشهاى آن بانوى بزرگ را پاره کردند.
مردى پست از سپاه ابن سعد چشمش به خلخال پاى فاطمه بنت الحسین علیهالسلام افتاد، و در حالى که مىگریست خلخال را از پایش کشید. دختر امام حسین علیهالسلام با تعجب پرسید: چرا گریه مىکنى؟! گفت: چرا گریه نکنم در حالى که اموال دختر رسول خدا را غارت مىکنم. فاطمه بنت الحسین علیهالسلام گفت: خوب، اگر کار بدى است چرا چنین مىکنى؟! گفت: مىترسم اگر من نکنم دیگرى آن را انجام دهد!
در روایتى مىخوانیم: هنگامى که سپاه ابن سعد به خیمهها یورش بردند، زینب علیهاالسلام فریاد زد: عمر سعد! اگر مقصودتان اسباب و زیورآلات است، خودمان مىدهیم، به سپاهت بگو شتاب نکنند. مگذار دست نامحرمان به سوى خانواده پیامبر صلى الله علیه و آله دراز شود.
زینب خود لباس مندرس پوشیده بود به زنان فرمان داد هر چه وسایل و زیورآلات داشتند در گوشهاى جمع کنند، گوشوارهها را از گوشهایشان درآورند، حتى فاطمه دختر امام حسین علیه السلام که نوعروس بود و دوست داشت گوشوارههایش را که یادگار پدر مظلومش بود نگه دارد، عمهاش زینب از ترس آنکه مبادا دست نامحرمى به سویش دراز شود، اجازه نداد. زنان و کودکان در گوشهاى جمع شدند، آنگاه زینب فریاد زد: هر کس مىخواهد اسباب و وسایل دختران على علیهالسلام و فاطمه علیهاالسلام را به یغما ببرد بیاید. عدهاى از سپاه آمدند و هر چه بود را به غارت بردند.
در این میان، تنها یک زن از قبیله بکر بن وائل که با شوهرش در سپاه ابن سعد بود این جسارت و بىحرمتى را تحمل نکرد و فریاد حمایت از دختران و زنان رسول خدا را سر داد، شمشیر گرفت و قبیلهاش را مخاطب ساخت و گفت: «یا آلَ بَکرٍ أَتُسْلَبُ بَناتُ رَسُولِ اللَّهِ! لا حُکْمَ إلّا لِلَّهِ، یالَثاراتِ رَسُولِ اللَّهِ؛ اى قبیله بکر، دختران رسول خدا غارت مىشوند و شما نظاره مىکنید؟! هیچ فرمانى جز فرمان خدا نیست (کنایه از اینکه دیگر نباید از آل امیه اطاعت کرد) به خونخواهى رسول خدا بپاخیزید».
شوهرش آمد و او را به جایگاهش برگرداند.
این اولین فریاد خونخواهى از خونهاى به نا حق ریخته مظلومان کربلا بود که از حلقوم زنى خارج مىشد. از فاطمه بنت الحسین علیهالسلام روایت شده است که گفت: در جلو خیمه ایستاده بودم و به کشتهها نظاره مىکردم و در این اندیشه بودم که حال بر سر ما چه خواهد آمد؟ ناگاه متوجه شدم که مردى سوار بر اسب، زنان را با نیزهاش تعقیب مىکند و زنان در حالى که لباسها و زینتهایشان به غارت رفته به یکدیگر پناه مىبرند و فریاد بر مىآورند: واجَدَّاه وا أَبَتاه، وا عَلِیَّاه، واقِلَّةَ ناصِراه واحَسَناه، أَما مِنْ مُجیرٍ یُجیرُنا، أَما مِنْ زائِدٍ یَذُودُ عنَّا.
تا آنکه آن مرد متوجه من شد و با نیزه به سویم حمله کرد، من به صورت بر زمین افتادم، گوشهایم را درید و گوشواره از گوشم خارج کرد و مقنعه از سرم ربود. خون از گوشها بر گونههایم جارى بود. با سر برهنه بیهوش بر زمین افتادم، چون به هوش آمدم دیدم عمهام در کنارم نشسته گریه مىکند.
گفتم: «یا عَمَّتاه! هَلْ مِنْ خِرْقَةٍ أَسْتُرُ بِها رَأْسِی؛ عمّه جانم! آیا پارچهاى هست که سرم را با آن بپوشانم؟!».
عمهام فرمود: «یا بِنْتاه! وَ عَمَّتُکِ مِثْلُکِ؛ دخترم! عمّهات نیز مانند تو است» نگاه کردم دیدم عمهام نیز سر برهنه است و تمام بدنش بر اثر ضربات دشمن سیاه شده است.
* یورش به خیمه امام سجاد علیهالسلام
شمر با گروهى از پیاده نظام به خیمه امام على بن الحسین علیهالسلام آمد، امام از شدت بیمارى در بسترى آرمیده بود، همراهان شمر گفتند: آیا این بیمار را نمىکشى؟
حمید بن مسلم- واقعه نگار روز عاشورا- گفت: سبحان اللَّه! آیا نوجوان بیمار هم کشته مىشود؟! او را همین بیمارى بس است. پس اصرار کرد تا آنان را از کشتن امام بازداشت.
بنا به نقلى دیگر، زینب دختر امیرالمؤمنین علیهالسلام چون از قصد شمر و یارانش مطلع شد فرمود: «او هرگز کشته نمىشود مگر آنکه من کشته شوم» آنان به ناچار دست از او کشیدند.
در این هنگام عمر سعد نیز آمد. زنان حرم با گریه و خشم بر او اعتراض کردند و از رفتار بىشرمانه سپاهش شکایت نمودند. عمر سعد گفت: کسى حق ندارد وارد خیمههاى زنان شود و متعرض این جوان بیمار (امام سجاد علیهالسلام) شود.
زنان از عمر سعد خواستند تا لباسهاى آنان را برگردانند تا خود را بپوشانند. ابن سعد خطاب به سربازانش گفت: هرکس چیزى از این خیمهها گرفته است آنها را برگرداند.
حمید بن مسلم مىگوید: ولى به خدا سوگند، حتى یک نفر هم چیزى را بر نگرداند.
* آتش زدن خیمهها
از حوادث بسیار تکان دهنده در غروب عاشورا، سوزاندن خیمههاى آل رسول اللَّه صلى الله علیه و آله بود. این صحنه جانسوز در شرایطى اتفاق مىافتاد که بدنهاى پاره پاره امام مظلومان و یاران ایثارگر و شهیدش در بیابان رها شده و قبل از آن خیمهها غارت شده بود و جامهها و زیورها از زنان پاک دامن هاشمى ربوده شده بود و آفتاب آن روز که شاهد شگفتآورترین حادثه تاریخ بود به سرعت رو به غروب مىشتافت و شب سیاه از راه مىرسید. در چنین وضعیت اسفبارى که غم و اندوه از هر طرف بر ذریه رسول خدا احاطه کرده بود، دشمن به قصد آتش زدن آشیانههاى آن زنان مصیبت دیده، با شعلههایى از آتش به خیمهها یورش بردند. در این حال یکى از سپاه ابن سعد فریاد مىزد: «أَحْرِقُوا بُیُوتَ الظَّالِمینَ!؛ خیمههاى ستمگران را آتش بزنید!».
خیمهها به سرعت مىسوخت و خاکستر مىشد، دختران رسول خدا سراسیمه از خیمهها بیرون دویدند و برخى از کودکان یتیم به دامن عمهشان پناه بردند. بعضى راه بیابان در پیش گرفتند و در آن متوارى شدند. تعدادى نیز به دشمن سنگدل استغاثه مىکردند و تقاضاى رحم و مروت داشتند.
یادآورى این خاطره تلخ همواره اشکها را از دیدگان امام سجاد علیهالسلام جارى مىساخت. او مىفرمود: «بخدا سوگند، من هیچگاه به عمّهها و خواهرانم نظر نمىکنم جز اینکه گریه گلویم را مىفشارد و یاد مىکنم آن لحظات را که آنها از خیمهاى به خیمه دیگر مىدویدند و منادى سپاه دشمن فریاد مىزد که: خیمههاى ستمگران را آتش بزنید!».
حتى امامان معصوم علیهالسلام دیگر نیز با یادآورى آتش گرفتن خیام امام حسین علیهالسلام به سختى متأثّر مىشدند.
در روایتى مىخوانیم هنگامى که منصور دوانیقى درِ خانه امام صادق علیهالسلام را آتش زد، تعدادى از شیعیان خدمت آن حضرت شرفیاب شدند، امام علیهالسلام را گریان و اندوهگین دیدند، از دلیل آن پرسیدند، فرمود: «لَمَّا أَخَذَتِ النَّارُ ما فِی الدِّهْلیزِ نَظَرْتُ إلَى نِسائِی وَبَناتِی یَتَراکَضْنَ فِی صَحْنِ الدَّارِ مِنْ حُجْرَةٍ إلى حُجْرَةٍ وَمِنْ مَکانٍ إلى مَکانٍ، هذا وَأَنا مَعَهُنَّ فی الدّارِ فَتَذَکَّرْتُ فِرارَ عِیالِ جَدِّیَ الْحُسَیْنِ علیه السلام یَوْمَ عاشُورا مِنْ خَیْمَةٍ إلى خَیْمَةٍ وَمِنْ خَباءٍ إلى خَباءٍ؛ گریه من براى آن است که وقتى آتش در دهلیزخانه زبانه کشید، زنان و دخترانم را دیدم که از این اطاق به آن اطاق و از این جا به آن جا پناه مىبرند با آنکه (تنها نبودند و) من نزدشان حضور داشتم، با دیدن این صحنه به یاد بانوان جدّم حسین علیهالسلام در روز عاشورا افتادم که از خیمهاى به خیمه دیگر و از پناهگاهى به پناهگاه دیگر فرار مىکردند».
آتش زدن خیمههایى که زنان و کودکان خردسال در آن بودند، نشان مىدهد که هدف نهایى دشمن این بود که حتى نسل و ذریه پاک رسول خدا صلى الله علیه و آله را ریشهکن کنند، این صحنهها نشان از بىرحمى و سنگدلى دشمنان و اوج مظلومیت خاندان اهلبیت علیهمالسلام دارد. و خدا را شکر که این اعمال وحشیانه و ددمنشانه پرده از روى نیات شوم آنها برداشت و رسواى خاص و عام شدند.
* تاختن اسبها بر پیکر امام علیهالسلام
برابر فرمانى که ابن زیاد صادر کرده بود، «ابن سعد» مأمور بود پس از شهادت امام حسین علیهالسلام بدن مبارکش را زیر سمّ اسبان قرار دهد؛ وى که به خاطر تقرّب به ابن زیاد و در خیال خامش براى رسیدن به حکومت رى از هیچ جنایتى خوددارى نمىکرد، در میان اصحابش فریاد زد: «مَنْ یَنْتَدِبُ لِلْحُسَیْن علیه السلام فَیُوطِیَ الْخَیْلَ صَدْرَهُ وَ ظَهْرَهُ؛ کیست که داوطلبانه بر پیکر حسین اسب بتازد تا سینه و پشت وى را زیر سم اسبان پایمال کند؟!»
شمر که قساوت فوقالعادهاى داشت با شنیدن این فرمان، پیشقدم شد و بر بدن پاک زاده زهرا علیهاالسلام اسب تاخت. ده نفر دیگر نیز از وى تعبیت کردند که عبارت بودند از:
1. اسحاق بن حُویّة. 2. هانى بن ثُبیت حضرمى. 3. واحظ بن ناعم. 4. اسید بن مالک. 5. حکیم بن طفیل طائى. 6. اخنس بن مَرثَد. 7. عمرو بن صُبیح. 8. رجاء بن مُنقِذ عبدى. 9. صالح بن وهب. 10. سالم بن خثیمه.
اینان آن قدر با اسبان خویش بر پیکر مقدس فرزند پیامبر صلى الله علیه و آله تاختند که استخوانها را درهم شکستند. آنان نه تنها از این عمل ننگین خویش پروایى نداشتند که به آن افتخار هم کرده تقاضاى جایزه نمودند، چنانکه اسید بن مالک- یکى از این افراد- در برابر ابن زیاد چنین گفت: «ما سینه حسین علیهالسلام را بعد از پشت وى با اسبان قوى هیکل و نیرومند درهم کوبیدیم!»
ولى برخلاف انتظارشان ابن زیاد دستور داد به آنان جایزه ناچیزى دادند. بعدها مختار چون این عده را دستگیر کرد، دست و پاى آنان را بر زمین میخکوب کرد و اسب بر بدنشان تاخت تا به هلاکت رسیدند.
* فرستاده شدن سر امام علیهالسلام به سوى کوفه
«ابن سعد» براى اینکه خبر پیروزى ظاهرى خویش را هر چه زودتر به عبیداللَّه بن زیاد برساند در عصر همان روز عاشورا سر امام علیهالسلام را توسط «خولى بن یزید» و «حمید بن مسلم» به کوفه فرستاد.
خولى که حامل خبرى عظیم بود خود را با شتاب به کوفه رساند و جلو دارالاماره آمد و چون در قصر را بسته یافت به ناچار به سوى خانه خود رفت و سرِ امام را زیر طشتى قرار داد و به نزد همسرش- نوار دختر مالک بن عقرب حضرمى- رفت.
«نوار» از وى سؤال کرد: چه خبر؟ گفت: «جِئْتُکِ بِغِنَى الدَّهْرِ؛ ثروت دنیا را برایت آوردهام!» اینک سر حسین علیهالسلام در خانه توست!
گفت: شگفتا! مردم زر و سیم به خانه مىآورند، تو سر پسر دختر پیامبر صلى الله علیه و آله را. «لا، وَاللَّهِ لا یَجْمَعُ رَأْسِی وَرَأْسُکَ بَیْتٌ أَبَداً؛ نه به خدا سوگند، هرگز سر من و تو در زیر یک سقف جمع نخواهد شد».
این گفت و از اتاق بیرون آمد، مشاهده کرد نورى از آسمان تا زیر آن طشت کشیده شده است و مرغان سفیدى اطراف طشت و در مسیر نور در پروازند. چون صبح شد خولى با عجله و شتاب سر امام علیهالسلام را نزد عبیداللَّه برد.
* تقسیم سرهاى شهدا
«ابن سعد» تا حدود ظهر روز یازدهم به دفن اجساد پلید کوفیان مشغول بود. پس از اتمام کار در حالى که پیکر پاک فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله و یاران پاکبازش در زیر آفتاب رها شده بود، دستور داد سرهاى دیگر شهداى کربلا را از بدنها جدا کنند و به قصد تقرّب به ابن زیاد و گرفتن جایزه با خود به کوفه ببرند.
این سرهاى پاک که مجموع آنها با سر امام علیهالسلام به 72 سر نورانى مىرسید اینگونه بین قبائل تقسیم شد:
1. قبیله کنده به سرکردگى قیس بن اشعث، سیزده سر!
2. قبیله هوازن به فرماندهى شمر بن ذى الجوشن، دوازده سر!
3. قبیله تمیم، هفده سر!
4. قبیله بنى اسد، نه سر!
5. قبیله مذحج، هفت سر!
6. سایر قبایل، سیزده سر!
* اسارت اهلبیت علیهمالسلام
عمر سعد پس از دفن اجساد پلید سپاهیانش نزدیک ظهر روز یازدهم دستور حرکت به سوى کوفه را صادر کرد. با این دستور زنان و دختران و کودکان حرم حسینى را بر شتران بدون جهاز سوار کردند و همانند اسیران بلاد کفر به سوى کوفه حرکت دادند.
«ابن عبد ربه» در «عقد الفرید» مىنویسد: در میان اسراء دوازده پسر بچه و نوجوان از جمله آنها محمد بن الحسین و على بن الحسین علیهالسلام بودند.
از جمله زنان بزرگوارى که در کربلا به اسارت درآمدند عبارتند از:
زینب کبرى علیها السلام، ام کلثوم، فاطمه دختر امیرالمؤمنین علیهالسلام، فاطمه دختر امام حسین علیهالسلام، سکینه دختر امام حسین علیه السلام ، و دختر چهارساله امام حسین علیه السلام (رقیه)، و رباب دختر امرء القیس همسر با وفاى امام حسین علیهالسلام، رمله، مادر حضرت قاسم و همسر امام حسن مجتبى علیهالسلام.
اینان بازماندگان از عترت رسول اللَّه بودند که ابن سعد و سپاهش حرمت پیامبر را در حق آنها رعایت نکردند و با جسارت تمام آنان را چون اسیران جنگى به بند کشیدند و با خیل نامحرمان که قاتلان ذرارى پیامبر صلى الله علیه و آله و یارانش بودند، به سوى کوفه روانه ساختند.
* عبور قافله اسیران از قتلگاه
از دشوارترین لحظات تاریخ کربلا، که در عظمت و سنگینى با همه آسمانها و زمین برابرى مىکند، لحظه وداع جانسوز قافله اسیران با بدنهاى پاره پاره شهیدان است.
دشمنان، اسیران دلسوخته را از کنار آن پیکرهاى پاک شهیدان عبور دادند، همان پیکرهاى غرقه به خونى که یکجا همه عزّت و مظلومیت را در خود جمع و خلاصه کرده بودند.
برابر بعضى از نقلها، اسیران خود چنین درخواستى داشتند تا براى وداع با آن عزیزان شهیدشان از کنار قتلگاهشان عبور کنند.
ناگفته پیداست که ترک سرزمین کربلا در آن وضعیت غمبار و وحشتناک براى آن دلسوختگان بسیار دشوار و سخت بوده است. به ویژه آنکه دشمن اجساد پلید سربازانش را دفن کرده بود ولى پیکرهاى ذرارى پیامبر صلى الله علیه و آله به خصوص پیکر پاک سرور جوانان بهشت بىغسل و کفن در بیابان رها شده بود. دشمن بدکینه نه خود به دفن آنها اقدام نمود و نه اجازه تدفین آنها را به کسى داد.
مشاهده آن صحنههاى دلخراش با آن بدنهاى پاره پاره و پایمال سمّ اسبان که عمدتاً قابل شناسایى نبودند، مىتوانست هر بینندهاى را از پاى درآورد ولى طمأنینه و آرامشى که در زینب کبرى علیهاالسلام، یادگار صبر و شکوه على علیهالسلام ظهور کرد و صلابت و استحکامى که در کلمات دلنشین او موج مىزد، تا حدود زیادى آن فضاى سنگین را شکست و آن را براى آل رسول قابل تحمل کرد.
زنان حرم چون چشمشان به آن بدنهاى پاره پاره افتاد، فریادشان به ناله و شیون بلند شد و بر صورت خود لطمه زدند.
زینب که مىدانست دشمن در انتظار است تا با دیدن کوچکترین نشانهاى از ضعف وپشیمانى درخاندان پیامبر، قهقهه مستانه سر دهد، با دیدن پیکر به خون آغشته برادر، رو به آسمان کرد و گفت: «أَللَّهُمَّ تَقَبَّلْ هذا الْقُرْبانَ؛ خدایا این قربانى را قبول فرما!».
این جمله چون پتکى بر سر دشمن فرود آمد و کوس رسوایى آنها را به صدا در آورد.
راوى مىگوید: هر چه را فراموش کنم، هرگز کلمات زینب دختر فاطمه زهرا علیهاالسلام را فراموش نخواهم کرد، به خدا سوگند بىقرارىها و سخنان زینب هر دوست و دشمن را به گریه واداشت.
او با دلى شکسته و صدایى محزون چنین گفت: وامُحَمَّداه! صَلّى عَلَیْکَ مَلیکُ السَّماء، هذا حُسَینٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ، مُقَطَّعُ الْأَعْضاءِ، یا مُحَمَّداه! بَناتُکَ سَبایا وَذُرِّیَّتُکَ مُقَتَّلَة، تَسْفى عَلَیْها ریحُ الصَّبا، هذا حُسَیْنٌ بِالْعَراءِ، مَجْزُورُ الرَّأسِ مِنَ الْقَفا، مَسْلُوبُ الْعِمامَةِ وَالرِّداءِ؛
اى محمد صلى الله علیه و آله! درود فرشتگان آسمان بر تو باد! این حسین توست که در خون غلتیده است و پیکر او پاره پاره شده است. اى محمد صلى الله علیه و آله! دختران تو اسیر شدهاند و فرزندانت کشته گشتهاند و باد صبا بر پیکرهایشان مىوزد. این حسین توست که روى خاک افتاده، سرش را از قفا بریدهاند، عمامه و رداى او را به یغما بردهاند.
زینب علیهاالسلام همچنان سخن مىگفت و دوست و دشمن مىگریستند.
زینب علیهاالسلام که گویا سخنگوى آن صحنه عجیب بود چنین ادامه داد:
بِأَبِی مَنْ [أَضْحى] عَسْکَرُهُ فی یَوْمِ الإثْنَیْن نَهْباً، بِأَبی مَنْ فُسْطاطُهُ مُقَطَّعُ الْعُرى، بِأَبِی مَنْ لا هُوَ غائِبٌ فَیُرْتَجى وَلا جَریحٌ فَیُداوى، بِأَبِی مَنْ نَفْسی لَهُ الْفِداءُ، بِأبِی الْمَهْمُومَ حَتّى قَضى، بِأبی الْعَطْشانَ حَتّى مَضى، بِأَبِی مَنْ شَیْبَتُهُ تَقْطُرُ بِالدِّماءِ؛
پدرم فداى آن کسى باد که (خیمهگاه) سپاهش روز دوشنبه غارت شد. پدرم فداى آن کس باد که طنابهاى خیمهاش بریده و بر زمین افتاد. پدرم فداى آن که نه سفر رفته است تا امید بازگشتش باشد و نه چنان زخمى برداشته که امید مداوایش باشد. پدرم فداى آن کس که جانم فداى او باد. پدرم فداى آن کس که با دل پرغصّه جان سپرد، پدرم فداى آن کس که با لب تشنه شهید شد، پدرم فداى آن کس که از محاسنش خون مىچکد».
دلها مىرفت که از سینهها بیرون بزند، باران اشک به احدى مجال نمىداد، زینب این بار اصحاب جدّش را مخاطب ساخت و گفت:
یا حُزْناه! یا کَرْباه! الْیَوْمَ ماتَ جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ، یا أَصْحابَ مُحَمَّداه! هؤُلاءِ ذُرِّیَّةُ الْمُصْطَفى، یُساقُونَ سَوْقَ السَّبایا؛
امروز گویا جدم رسول خدا از دنیا رفته، اى اصحاب محمد صلى الله علیه و آله! اینان فرزندان پیامبر برگزیدهاند که آنان را همانند اسیران مىبرند.
در اینجا بود که سکینه قدم پیش نهاد، پیکر پاک پدر را در آغوش گرفت، هر چه تلاش کردند وى را جدا کنند ممکن نشد، جماعتى از اعراب آمدند و سکینه را کشان کشان از پیکر پدرش جدا ساختند (ثُمَّ إِنَّ سُکَیْنَةَ اعْتَنَقَتْ جَسَدَ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَاجْتَمَعَ عِدَّةٌ مِنَ الْأَعْرابِ حَتّى جَرُّوها عَنْهُ).
ناگهان زینب علیهاالسلام سنگ صبور اهل کاروان، که با نوحه سرائى بجا و به موقعش تا حدودى باعث تخلیه بغضهاى فرو خفته در گلو شده بود، متوجه على بن الحسین علیهالسلام شد که مىرفت از سر بىقرارى قالب تهى کند، زینب علیهاالسلام خود را به امام سجاد علیهالسلام رساند و گفت: «مالِی أَراکَ تَجُودُ بِنَفسِکَ یا بَقِیَّةَ جَدِّی وَ أَبِی وَإخْوَتی؛ تو را چه شده، اى یادگار جدّ و پدر و برادرانم! مىبینم که مىخواهى جانت را تسلیم کنى؟!».
امام سجاد علیهالسلام پاسخ داد: چگونه بىتابى نکنم در حالى که مىبینم پدر و برادران و عموها و عموزادگان و کسان من بر زمین افتاده و در خونشان غلتیده، سرهایشان جداشده، لباسهایشان به غارت رفته است، نه کفنى دارند، نه دفنى و کسى به آنها توجهى ندارد.
زینب علیهاالسلام پاسخ عجیبى داد: فرزند برادرم! نگران مباش، به خدا سوگند این پیمانى است که پیامبر خدا از جد و پدر و عمویت گرفته است و آنان نیز آن را پذیرفتهاند.
خداوند از جماعتى از این امت که گردنکشان زمین آنها را نمىشناسند ولى فرشتگان آسمان آنان را مىشناسند، عهد گرفته است که این پیکرهاى پاره پاره و پراکنده را جمع کنند و به خاک بسپارند، در آینده در این سرزمین بر مرقد پدرت حسین علیهالسلام پرچمى به اهتزاز در مىآید که هیچگاه کهنه نشود و در گذر زمان گزندى به آن نرسد و سردمداران کفر هرچه در محو آن تلاش کنند، روز به روز بر عظمت آن افزوده شود.
زینب دختر شجاع امیرمؤمنان علیهالسلام با این پیشگویى عجیب و شگفتآورش، فرزند برادر خود را تسلى بخشید و آینده کربلا و عاشورا را آنگونه که ما امروز بعد از حدود 14 قرن مىبینیم دقیقاً ترسیم کرد، آرى قلب نازنین زینب علیهاالسلام مىدانست که این آغاز کار است هر چند تاریکدلان بنىامیّه و منافقان آن را پایان کار مىپنداشتند.
* دفن اجساد پاک
به تعبیر مرحوم حاج «شیخ عباس قمى» در نفس المهموم: «در کتب معتبر کیفیت دفن امام حسین علیه السلام و اصحابش به تفصیل نیامده است».
ولى بنا به نقل مشهور اجساد مطهر شهدا سه روز زیر آفتاب بر روى زمین مانده بودند و باد صحرا بر آن بدنهاى پاک مىوزید. تا آنکه طائفه بنىاسد که در غاضریه- محلهاى نزدیک کربلا- منزل داشتند، پس از تخلیه کربلا از سپاه ابن سعد به کربلا آمدند و آن بدنهاى پاک را در خاک و خون مشاهده کردند.
آنان از زن و مرد فریادشان به ناله و شیون بلند شد. وقتى که مصمم شدند آن بدنهاى پاک را دفن کنند، چون نه سر در بدن داشتند و نه لباسى بر تن، هیچ یک را نمىشناختند. لذا متحیر و سرگردان بودند که چه کنند، ناگاه امام سجاد علیهالسلام از سمت صحرا به سوى آنان آمد و شهدا را به آنها معرفى کرد و قبل از همه به دفن پیکر پاک امام حسین علیهالسلام اقدام فرمود.
او در گوشهاى از کربلا کمى خاک را کنار زد، قبرى ساخته و پرداخته آشکار شد، دستها را زیر بدن قرار داد و به تنهایى به داخل قبر برد و فرمود: «با من کسانى هستند که مرا یارى کنند». چون بدن را در قبر نهاد صورت مبارکش را بر گلوى بریده پدرش گذاشت و در حالى که باران اشک چون ابر بهارى بر گونههایش جارى بود، فرمود:
طُوبى لِأَرْضٍ تَضَمَّنَتْ جَسَدَکَ الطّاهِرَ، فَإنّ الدُّنْیا بَعْدَک مُظْلِمَةٌ وَالْآخِرَةُ بِنُورِکَ مُشْرِقَةٌ، أَمَّا اللَّیْلُ فَمُسَهَّدٌ وَالْحُزْنُ فَسَرْمَدٌ، أَوْ یَخْتارَ اللَّهُ لِأَهْلِ بَیْتِکَ دارَکَ الَّتی أَنْتَ بِها مُقیمٌ وَعَلَیْکَ مِنّی السَّلامُ یَابْنَ رَسُولِ اللَّه وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ
خوشا به آن زمینى که پیکر پاک تو را در برگرفته، دنیا پس از تو تاریک شد و آخرت به نور جمال تو روشن گشت. شبها دیگر خواب به سراغم نمىآید و اندوهم پایانى نخواهد داشت. تا آن زمان که خداوند اهل بیت تو را به تو ملحق کند و در کنار تو جاى دهد. درود و سلامم بر تو باد اى فرزند رسول خدا و رحمت و برکات خدا بر تو باد.
آنگاه از قبر خارج شد و آن را از خاک پوشاند و با انگشت روى قبر نوشت: «هذا قَبْرُ الحُسَیْنِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبیطالِب الَّذِی قَتَلُوهُ عَطْشاناً غَریباً؛ این قبر حسین بن على علیهالسلام است که او را با لب تشنه و غریب کشتند.
سپس بدن پاک على اکبر علیهالسلام پایین پاى حضرت به خاک سپرده شد و بقیه شهدا از بنىهاشم و اصحاب نیز در یک قبر دستهجمعى پایین پاى امام علیهالسلام دفن شدند.
آنگاه امام سجاد علیهالسلام، قوم بنىاسد را به طرف نهر علقمه محل شهادت حضرت عباس قمر بنىهاشم راهنمایى کرد. و پیکر پاک آن حضرت را در همانجا دفن نمودند.
امام زین العابدین علیهالسلام در حال دفن عمویش گریه سوزناکى کرد و فرمود: «عَلَى الدُّنْیا بَعْدَکَ الْعَفا یا قَمَرَ بَنی هاشِمٍ وَعَلَیْکَ مِنّی السَّلامُ مِنْ شَهیدٍ مُحْتَسَبٍ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ؛ اى قمر بنىهاشم! بعد از تو خاک بر سر دنیا، بر تو درود مىفرستم و رحمت و برکات خداوند را براى تو طلب مىکنم».
سپس بنىاسد «حبیب بن مظاهر» را که بزرگ قبیله آنان بود، جداگانه- همانجایى که اکنون هست- دفن نمودند.
در اینکه امام سجاد علیهالسلام چگونه در حال اسارت اقدام به چنین عملى نموده است، روایات زیادى در دست است که مىرساند برابر مبانى اعتقادى شیعه، متولى کفن و دفن هر امامى، امام بعد از اوست.
از جمله در روایتى از امام رضا علیهالسلام مىخوانیم که به همین نکته اشاره کرده در پاسخ على بن حمزه فرمودند: «همان کسى که على بن الحسین علیهالسلام را قدرت داده است که (در حال اسارت) به کربلا بیاید و جسد مطهّر پدرش را به خاک سپارد، به صاحب این امر (اشاره به خودش) قدرت داده است تا به بغداد آمده و امر پدرش (حضرت موسى بن جعفر علیهالسلام) را عهدهدار شود و سپس باز گردد.».
اَللّهُمَّ ارْزُقْنی شَفاعَهَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ وَ ثَبِّتْ لی قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ اَصْحابِ الْحُسَیْنِ الَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ
«گفت آن شاه شهیدان که بلا شد سویم با همین قافلهام راه فنا میپویم
دست همت ز سراب دو جهان میشویم شور یعقوبکنان یوسف خود میجویم
که کمان شد ز غمش قامت چون شمشادم
گفت هر چند عطش کنده بن و بنیادم زیر شمشیرم و در دام بلا افتادم
هدف تیرم و چون فاخته پر بگشادم فاش میگویم و از گفته خود دلشادم:
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
من به میدان بلا روز ازل بودم طاق کشته یارم و با هستی او بسته وثاق
من دل رفته کجایم و کجا دشت عراق! طایر گلشن قدسم، چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم
لوحه سینه من گر شکند سُم ستور ور سرم سیر کند شهر به شهر از ره دور
باک نبود که مرا نیست به جز شوق حضور سایه طوبی و قلمان و قصور و قد حور
به هوای سر کوی تو برفت از یادم
تا در این بزم بتابید مه طلعت یار من خورم خون دل و یار کند تیر نثار
پرده بدریده و سرگرم به دیدار نگار نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم؟ حرف دگر یاد نداد استادم
تشنه وصل ویام آتش دل کارم ساخت شربت مرگ همی خواهم و جانم بگداخت
از چه از کوی توام دست قضا دور انداخت کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت
یارب از مادر گیتی به چه طالع زادم؟»