نوشته شده در تاريخ شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

1_yazahra144.jpg


متن پاسخ: مرحوم محدّث قمی، اقوال محدّثان بزرگ اهل تشیّع و تسنّن درباره شهادت حضرت زهرا(س) و عاملان به شهادت رساندن حضرت را در کتاب بیت‏الاحزان{۱} ذکر کرده که خلاصه‏ای از آن چنین است:

 

۱. ابو محمد بن عبدالله بن مسلم بن قتیبه دینوری، از عالمان معروف اهل تسنّن در کتاب الامامْ و السیاسه می‏نویسد: ابوبکر دستور داد عدّه‏ای از اصحاب را که با او بیعت نکرده بودند، برای گرفتن بیعت حاضر کنند؛ ولی افراد ابوبکر آن‏ها را نزد امام علی(ع) یافتند. در این هنگام عمر به خانه حضرت علی(ع) رفت و فریاد زد: بیرون بیایید. وگرنه سوگند به کسی که جان عمر در دست او است، خانه را با اهل آن به آتش می‏کشم. بعضی از حاضران به عمر گفتند: حضرت فاطمه(س) در این خانه است. عمر گفت: اگر فاطمه هم در خانه باشد، باز هم آن را آتش می‏زنم.{۲}

 

۲. دانشمند معروف اهل تسنّن، ابن ابی الحدید در شرح نهج‏البلاغه می‏نویسد: در فتح مکّه( سال ششم هجری) شخصی به نام هبار بن أسوده، زینب دختر رسول خدا(ص) را که در محمل نشسته بود، با نیزه ترسانیده ،و سبب شده بود که وی فرزندش را سقط کند. پیامبر(ص) برای خون هبار احترام قائل نشد، و او را به اعدام محکوم کرد.{۳} ابن ابی الحدید می‏گوید: من این خبر را برای استادم ابو جعفر نقیب نقل کردم. استادم فرمود: اگر رسول خدا ریختن خون هبار بن أسود را جایز بداند از آن رو که او زینب را ترسانیده و سبب سقط جنین او شده، لازمه این حکم آن است که اگر حضرت پیامبر زنده بود، ریختن خون آن کس را که حضرت فاطمه(س) را ترسانیده بود به طوری که سبب سقط فرزند حضرت شد نیز جایز می‏دانست.{۴}

 

میر حامد حسین هندی، در کتاب عبقات الانوار، از کتاب الوافی بالوفیات، تألیف صلاح‏الدین صفدی که از عالمان اهل تسنّن است، در شرح زندگی نظام از استادان و عالمان بزرگ اهل تسنّن نقل می‏کند که نظام گفت: پیامبر تصریح کرد که مقام امامت از آن علی(ع) است و حضرت را به فرمان حق تعالی برای امامت معرّفی کرد؛ به طوری که همه اصحاب از آن آگاه شدند؛ ولی عمر آن را به سبب ابوبکر، کتمان کرد. وی در ادامه سخن می‏گوید: عمر در روز بیعت با ابوبکر به پهلوی حضرت فاطمه(س) ضربه زد که بر اثر آن، محسن فاطمه سقط شد/

 

محدّث قمی در بیت الاحزان می‏نویسد: محمد بن جریر طبری امامی به سند معتبر از ابو بصیر نقل می‏کند که امام صادق(ع) فرمود: حضرت فاطمه(س) روز سه‏شنبه، سوم جمادی‏الثانی، سال یازدهم هجری از دنیا رفت و علّت وفات حضرت، ضربت قنفذ غلام عمر بن خطاب بود که به دستور عمر با غلاف شمشیر بهحضرت ضربه زد؛ به طوری که فرزندش محسن سقط شد و همین امر، بیماری شدید حضرت را در پی داشت.{۵}

 

همچنین نامه عمر به معاویه که شرح این حادثه را به طور گسترده بیان می‏کند، خواندنی است. مشروح این نامه را علاّمه مجلسی، در کتاب بحارالانوار، ج ۸، ص ۲۲۲، چاپ قدیم از کتاب دلائل الامامه، ج ۲ نقل کرده است/

 

اقوال دیگری از عالمان تسنّن و تشیّع در این زمینه نقل شده است که مجالی برای نقل آن نیست. به هر حال، از مجموع آرای ناقلان این حادثه استفاده می‏شود این واقعه دردناک که آن افراد برای حضرت زهرا(س) پیش آوردند. سرانجام سبب شهادت آن اسوه تقوا و هدایت شد/

 




 

[۱].بیت الاحزان،شیخ عباس قمی، ص ۱۲۳، دارالحکمْ، قم المقدسه، ۱۴۱۲ ه’ ق/

[۲].الامامْ و السیاسه، ابن قتیبه الدینوری، ج ۱، ص ۳۰، اوّل، انتشارات شریف رضی/

[۳].سیره ابن هشام، محمد بن اسحاق بن یسار المطلبی، ج ۲، ص ۴۸۲، مکتبْ محمد علی صبیح و أولاده.

[۴].شرح نهج‏البلاغه،ابن ابی حدید، ج ۱۴، ص ۱۹۳، داراحیأ الکتب العربیه/

[۵].بیت‏الاحزان، شیخ عباس قمی، ص ۱۸۹، دارالحکمه ۱۴۱۲ ه’. ق/

نوشته شده در تاريخ شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

آیت الله پهلوانی
آیه الله سعادت پرور نسبت به خانواده توصیه می فرمود و تاکید می کرد که یکی از مسائلی که باعث پیشرفت سلوک معنوی شما می شود خدمت به خانواده است.

 

 

آیه الله سعادت پرور را خیلی ها می شناسند. ایشان یکی از علمای اخلاق برجسته عصر ما بود که شاگردانی محضر فیض او را درک کردند.

 

آیه الله سعادت پرور نسبت به خانواده توصیه می فرمود و تاکید می کرد که یکی از مسائلی که باعث پیشرفت سلوک معنوی شما می شود خدمت به خانواده است.

 

از سوی دیگر در منابع روایی و گفتار بزرگان دین ما نسبت به احترام به سادات اهتمام خاصی وجود دارد به گونه ای که این مساله و امثال آن را می توانید در سیره برخی بزرگان مانند امثال مرحوم آیه الله سیبویه و یا وصیت بزرگانی چون حاج شیخ حسنعلی نخودکی به صورت بسیار بارز و برجسته پیدا کنید.

 

با توجه به این دو نکته این مساله روشن می شود که : کسانی که همسرشان سیده است و از خاندان پیامبر اکرم و ذریه مطهر او هستند جایگاه بسیار مهم و والایی دارند خصوصا برای کسانی که به دنبال راه های کوتاه و میانبر برای رسیدن به هدف سلوکی خودشان هستند..

 

اینجا به حکایت عجیبی از آیت الله سعادت پرورد در این باره اشاره می کنیم:

 

ظاهراً بعد از ماه رمضان سال 1425 قمری فرمودند:

 

شب بیست و چهارم ماه رمضان نصف شب گذشته بود که حضرت صدیقه طاهره فاطمه ی زهرا علیها السلام با یک هیبت و جلال و شکوهی بر من در حالی که لباس زردی به تن داشتند جلوه کردند و مطالبی فرمودند و چنین توجه دادند که جسارت به فرزندان ایشان جسارت به خود ایشان است و من برایم این نکته تداعی شد که اگر کسی خانم سیده ای را زد مثل آن است که به قنفذ (لعنه الله علیه) گفت بزن.

 

پس از آن مشاهدات تا یک ساعت بی قرار بودم و گریه امانم نمی داد از حالات حضرت صدیقه طاهره و آن حالی که بر من ظاهر شده بود.

 

پس از آن در جلسات خودشان در حالی که گریه می کردند این مشاهده را نقل می کردند و می فرمودند: من فکر کردم که این مطلب را به چه مناسبت به من فرمودند؟

 

شاید در میان رفقای ما کسی هست که با همسر سیده خود یا با فرزندان سید خود اینطور رفتار کرده است و می فرمودند در همه جلسات گفته ام که اگر چنین بوده است بر طرف شود.

 

ایشان می فرمودند: کسی که مادرش هم سید است حکم سید را دارد، به آنها هم نباید توهین و جسارت کرد چه رسد به زدن. همه این حالات و نکات را در یک حال انقلاب عجیبی می فرمودند و اشک از چشم مبارکشان می ریخت.

 


 

منابع:

برگرفته از پایگاه یا مجیر

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |


 

[http://www.aparat.com/v/eae9060a81d6cfdaa01f017bfc6d98f2176557]
 
ویدیو های مشابه
نوشته شده در تاريخ شنبه 26 فروردين 1391برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

 
 

 
می‌گویند پسری در خانه خیلی شلوغ‌کاری کرده بود. همه‌ی اوضاع را به هم ریخته بود.وقتی پدر وارد شد، مادر شکایت او را به پدرش کرد. پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت، شلاق را برداشت.

حاج محمد اسماعیل دولابی، از اساتید بزرگ اخلاق و عرفان، حکایتی جالب و درس آموز درباره نزدیکی به خداوند متعال دارد که این روزها با عنوان "فرار به سوی خدا" در فضای اینترنت منتشر شده است. بر پایه این حکایت ایشان عنوان کرده اند:


می‌گویند پسری در خانه خیلی شلوغ‌کاری کرده بود. همه‌ی اوضاع را به هم ریخته بود.وقتی پدر وارد شد، مادر شکایت او را به پدرش کرد. پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت، شلاق را برداشت.

پسر دید امروز اوضاع خیلی بی‌ریخت است، همه‌ی درها هم بسته است، وقتی پدر شلاق را بالا برد، پسر دید کجا فرار کند؟ راه فراری ندارد! خودش را به سینه‌ی پدر چسباند. شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد.


شما هم هر وقت دیدید اوضاع بی‌ریخت است به سوی خدا فرار کنید. «وَ فِرُّوا إلی الله مِن الله»(۱)

هر کجا متوحش شدید راه فرار به سوی خداست.

نوشته شده در تاريخ جمعه 25 فروردين 1391برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

فیلمی رو از مرحوم آیت الله بهجت دیدم که حاج آقا دارن از منزل خارج میشن تا سوار ماشین بشن. چند نفری هم حاج آقا رو مشایعت میکنن. کنار در جوانی ایستاده که محاسنش رو خیلی کوتاه کرده؛ حاج اقا نزدیک ماشین که میرسن برمیگردن سمت جوان و فقط یک دستی به محاسن خودش میکشن…
این امر به معروف و نهی از منکر ایشانه.



 

 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |
می دانستید درصورتیکه یک رکعت نماز خوانده شود نام زیبای "احمــــــد" شکل می گیرد؟؟؟


 
 
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |
زنجبیل بخورید تا سرما نخورید
 


 

 
فصل بهار رسیده و سرماخوردگی همچنان یكی از بیماری‌های شایع این روزهاست.
فصل بهار رسیده و سرماخوردگی همچنان یكی از بیماری‌های شایع این روزهاست.
شاید شما جزو آن گروه افرادی باشید كه به محض ابتلا به سرماخوردگی یك دو جین قرص ادولدكولد، شربت رافع خلط سینه یا حتی بسته به شدت و حدت بیماری، آنتی‌بیوتیك دور و بر خود می‌ریزند و با آه و ناله شروع به مصرفشان می‌كنند! قرص‌ها و شربت‌های دارویی، محصولاتی شیمیایی به شمار می‌روند و اثرات جانبی دیگری نیز برجای می‌گذارند، اما خوب است بدانید برای خداحافظی با سرماخوردگی می‌توانید دو انتخاب دیگر هم داشته باشید:

1ـ همواره پیشگیری بهتر از درمان است! از همان ابتدا سعی كنید محل كار یا زندگی خود را آن‌قدر گرم نكنید كه هوای سرد فضای باز با گرمای درون فضای بسته‌ای كه در آنید، تفاوت دمای زیادی داشته باشد.
یكی از دلایل ابتلا به سرماخوردگی، همین بودن در محیطی با گرمای زیاد و تعریق، سپس رفتن به محیطی سرد و هجوم سرما به بدن از راه تنفس یا پوست است.
2ـ از گیاهان دارویی چون زنجبیل و آویشن استفاده كنید كه در هر عطاری‌ای پیدا می‌شود و احتمالا هم اینك هم در كابینت آشپزخانه خود مقداری از آنها دست نخورده موجود است! زنجبیل علاوه بر خواصی كه در ضدیت با درد و اسپاسم، آمیب و باكتری، حساسیت، نفخ و اكسیدگی دارد، قوی‌كننده و محرك سیستم ایمنی بدن است و اثرات خوبی در رفع عوارض سرماخوردگی و فواید بسیار در از بین بردن خلط در گلو و سینه دارد.
پودر آن را در غذا ریخته، یا در مایعاتی چون چای و آب حل كرده، مصرف كنید. آویشن هم علاوه بر آن كه اغلب خواص ذكر شده زنجبیل را دارد، در از بین بردن میكرو ارگانیسم‌های بیماری‌زای تنفسی هنگام سرماخوردگی نقشی مثال‌زدنی دارد. مصرف خوراكی آن برای كودكان عوارض جانبی چندانی ندارد و با كاهش ترشحات بزاقی، خاصیت ضد احتقان بینی و بازكنندگی برونش‌ها، به جای مصرف چند دارو كاربردی نیكو دارد.
یك نكته دیگر: اگر یكی از اطرافیان سرما خورده، خاصیت جذب میكروب‌ها توسط پیاز كولاك می‌كند! آن را با كاردی تیز به تكه‌تكه‌های ریز تبدیل كنید و برش‌ها را در ظرفی نزدیك بیمار، یا در گوشه‌ای از اتاق بگذارید؛ پیاز سرعت بهبود بیماری را افزایش می‌دهد و از امكان انتشار و سرایت آن به دیگران می‌كاهد.
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |
آیت الله بهجت

وای بر ما اگر در خصوص خوردنی ها و نوشیدنی ها از حرام اجتناب نکنیم! زیرا همین غذاها است که منشأ علم و ایمان و یا کفر ما می شود!

* خدا می داند که غذا چه قدر در ایمان و کفر و اعمال خیر و شرّ انسان مدخلیت دارد!

* اگر از علما دور شویم، کار ما از علاج گذشته است. منظور از عالم. عالم بالله و عالم دینی است نه معمّم.

یقین داشته باشیم که خدا روزی رسان است!

خدا کند یقین برای انسان روزی شود!. چه قدر خوب است انسان از ناحیه امر روزی، راحت باشد زیرا همّ و غمّ روزی، بدتر از زحمت کار است. کسی که به همّ و غمّ روزی مبتلا است. شب و روز کار می کند. و پیوسته غصّه روزی را می خورد!

کمتر کسی پیدا می شود که زندگی بر وفق مراد او باشد هر گونه عیش و نوش دنیا، با هزار تلخی و نیش همراه است! اگر کسی دنیا را این گونه پذیرفت و شناخت. در برابر ناگواری ها و بدی های همسر و همسایه و... کمتر ناراحت می شود؛ زیرا از دنیا بیش از این که خانه بلا است. انتظار نخواهد داشت!

غنا و تمکن مالی، جنبه مقدمیت دارد و برای این است که انسان راحت زندگی کند فرد متوکل بر خدا بدون داشتن آن مقدمه ، راحت زندگی می کند.

اگر از علما دور شویم، کار ما از علاج گذشته است. منظور از عالم. عالم بالله و عالم دینی است نه معمّم

به اندازه اطمینان کودکی به مادرش ، به خدا اطمینان داشته باشیم !

اگر ما به اندازه ای که این بچه به مادرش اطمینان دارد به خداوند اطمینان داشتیم، و می دانستیم که هر چه از او بخواهیم می دهد، هیچ مشکلی نداشتیم و همه کارهایمان درست می شد.

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

اللهم عجل لولیک الفرج

ای نگـــــــــــار نازنین فاطمه (سلام الله علیها)

یادگـــــــــــــار آخرین فاطمه (سلام الله علیها)

رخ عیان کن مه جبین فاطمه (سلام الله علیها)
 

 
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

 

بوی چفیه رهبر - قافله شهداء

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دخترک 8 ساله بود، اهل کرمان. موقع بازی در کوچه بود که با اتومبیلی تصادف کرد. ضربه آنقدر شدید بود که به حالت کما و اغما رفت. حال زهرا هر روز بدتر از روز قبل می شد. مادرش دیگر نا امید شده بود. دکترها هم جوابش کرده بودند.
دکتر معالجش -دکتر سعیدی، رزیدنت مغز و اعصاب- می گوید: زهرا وقتی به بیمارستان اعزام شد ضربه شدیدی به مغزش وارد شده بود. برای همین هم نمی توانستیم هیچگونه عملی روی او انجام دهیم. احتمال خوب شدنش خیلی ضعیف بود.
در بخش مراقبتهای ویژه، پیرزنی چند هفته ای است که بر بالین نوه اش با نومیدی دست به دعا برداشته است.
این ایام مصادف بود با سفر
رهبر انقلاب به استان کرمان. ولی حیف که زهرا با مادربزرگش نمی توانستند به استقبال و زیارت آقا بروند. اگر این اتفاق نمی افتاد، حتماً زهرا و مادر بزرگش هم به دیدار آقا می رفتند، اما حیف ....
خود مادر بزرگ ماجرا را اینطور تعریف می کند: وقتی آقا آمدند کرمان، خیلی دلم می خواست نزد ایشان بروم و بگویم: آقاجان! یک حبه قند یا ... را بدهید تا به دختر بیمارم بدهم، شاید نور ولایت، معجزه ای کند و فرزندم چشمانش را باز کند.
مثل کسی که منتظر است دکتری از دیار دیگری بیاید و نسخه شفا بخشی بپیچد همه اش می گفتم: خدایا! چرا این سعادت را ندارم که از دست رهبر انقلاب، سید بزرگوار چیزی را دریافت کنم که شفای بیمارم را در پی داشته باشد. مادربزرگ ادامه می دهد: آن شب ساعت11 بود. نزدیک درب اورژانس که رسیدم، مامور بیمارستان گفت: رهبر تشریف آورده اند اینجا. گفتم: فکر نمی کنم، اگر خبری بود سر و صدایی، استقبالی یا عکس العملی انجام می شد؛ اما ناگهان به دلم افتاد، نکند که راست بگوید. به طرف اورژانس دویدم، نه پرواز کردم. وقتی رسیدم، دیدم راست است. آقا اینجاست. و من در یک قدمی آقا هستم. با گریه به افرادی که اطراف آقا بودند گفتم: می خواهم آقا را ببینم. گفتند: صبر کن، وقتی آقا از این اتاق بیرون آمدند، می توانی آقا را ببینی. وقتی رهبر بیرون آمدند، جلو رفتم. از هیجان می لرزیدم. اشک جلوی دیدگانم را گرفته بود و قدرت حرف زدن نداشتم. عاقبت زبان در دهانم چرخید و گفتم: آقا! دختر هشت ساله ام تصادف کرده و در کما است. نامش زهرا است. ترا به جان مادرت زهرا(س) یک چیزی به عنوان تبرک بدهید که به بچه ام بدهم تا شفا پیدا کند. آقا بدون تأمل چفیه اش را از شانه برداشت و توی دستهای لرزان من گذاشت. داشتم بال در می آوردم. سراسیمه برگشتم و بدون هیچ درنگ و صحبتی فوراً چفیه متبرک آقا را روی چشمان و دست و صورت زهرا مالیدم و ناگهان دیدم زهرا یکی از چشمانش را باز کرد. حال عجیبی داشتم. روحم در پرواز بود و جسمم در تلاش برای بهبودی فرزندم که تا دقایقی پیش، از سلامت وی قطع امید کرده بودیم. ساعت 2 بعد از ظهر آن روز، زهرا هر دو چشمش را کاملاً باز کرد و روز بعد هم به بخش منتقل شد و فردایش هم مرخص گردید.
زهرای کوچک حالا یک یاد گاری دارد که خود می گوید: آن را با هیچ چیز عوض نمی کنم. او می گوید: این چفیه مال خودم است. آقا به من داده، خودم از روی حرم حضرت علی(ع) برداشتم . مادر بزرگ نیز می گوید: از آن روز تاکنون فقط یک آرزو دارم. آن هم این است که با زهرا به زیارت آقا بروم.



تخلیص از نشریه داخلی لشکر 41 ثارالله
  •  
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |
حجة السلام والمسلمین قدس، یکی از شاگردان آیت الله بهجت می گوید:

« روزی چند دقیقه زودتر برای درس به خانه آقا رفتم، دیدم پیرمردی نشسته و آقا به او توجهی خاص دارد، بعد از دقایقی آقا فرمود: ایشان (آن پیرمرد) هرگز بی وضو نمی خوابد، اگر شبها چندین بار هم بیدار شود باید حتماً وضو بسازد. »

  •  
نوشته شده در تاريخ شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

 


قصه‌ات را چند بار توی ذهنم مرور کرده‌ام ام‌سلمه، یادت هست؟!... با تحسین، که چه خوب که تو بودی و سؤال مرا پرسیدی! با گله و شکایت، که آخر چرا بقیه سؤالهایم را ... ؟

تو که می‌دانی ام سلمه! گاهی در کوچه پس کوچه‌های تردید، یک نشانه سر راهم می‌گذارند... یک نسخه، یک نمونه عملی، آنقدر که زبانم بسته می‌شود و ذهنم از پس آن همه سفسطه، ناتوان باز می‌گردد... همه سؤالهایی که گاهی با تو توی ذهنم مرور می‌کنم: تو که از جنس منی با این تفاوت که فرصت آن را داشتی همه علامت سؤالهایت را رو در روی نبی خدا بگشایی...

بارها گفته‌ام: تو آن روز پشت پرده مسجد پیامبر، سؤالی پرسیدی که اگر نمی‌پرسیدی ما زنان و دختران می‌ماندیم و یک سؤال نپرسیده دیگر از پیام آور خدا که: پس سهم ما زنان، از جهاد و شهادت چه می‌شود؟... پیامبر هم لب به تحسینت گشود و پاسخت را - پاسخمان را - به تمام و کمال فرمود... اما...

اما نمی‌دانستی ام سلمه! نمی‌دانستی همان دختر دو سه ساله علی و زهرا که روز و شب از حسین جدا نمی‌شود، انگار که جانش به جانِ او بند باشد، روزی صحنه جدیدی از پاسخ سؤالت را - سؤالمان را - رونمایی می‌کند، نمی‌دانستی، مگر نه؟

فقط این نبود... فقط این نیست... هر بار که در پی آن همه سؤال به "او" می‌رسم، زبانم بسته می‌شود ام‌سلمه! پاسخ همه سؤالها را یک جا در "او" می‌یابم... آن هم این روزها که هر که از در می‌رسد به تردیدم می‌افزاید و به حیرتم، او برایم از جنس یقین است: زنی مقابل دیدگانم: از جنس من، که حضورش پاسخ همه پرسش‌هاست...

اصلاً این را می‌خواستم بگویم که شاید سهمِ ما از آنچه تو پرسیدی، "صبر" باشد ام سلمه! صبر! همان که "او" بود: بانوی صبر ...

آآآی ام سلمه! روزی شاید ببینی‌اش، آن بالاهایِ بهشت... اگر بانویی آمد و به یمن قدومش، فرشته‌ها صف کشیدند و ندا دادند: سلامٌ علیکم بما صبرتم، هم اوست ام سلمه! شک نکن!... من که هر بار به این آیه می‌رسم، کسی را جز "او" شایسته جواب سلامِ فرشته‌ها نمی‌بینم... آآی ام سلمه! آنجا سلامِ ما را هم به بانو برسان! نشان به آن نشان که هزار بار در کوچه پس کوچه‌های سرگردانِ پرسش‌هایی از جنس حقیقتِ "زن"، با هم به او رسیده‌ایم... یادت که هست؟

اصلاً... سلام بانو! سلام بر تو که برای خدایت آن همه صبر کردی!... سلام بانوی صبر!

 

بسم الله الرحمن الرحیم... وَلِرَبِّكَ فَاصْبِرْ (مدثر، 7)

  •  
نوشته شده در تاريخ شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

19216129144462112501281242331711842429958110.jpg

براى موفق شدن لازم است: همتى برآورده و توبه نموده، سپس به مراقبه و محاسبه بپردازید.


به این نحو كه:



1- هر روز صبح که از خواب بیدار مى‌شوید، قصد جدى كنید كه: هر عملى كه پیش آید، رضاى خدا، عزّ اسمه را مراعات خواهم كرد. آن وقت در هر كارى كه مى‌خواهید انجام دهید، نفع آخرت را منظور خواهید داشت، و همین حال را تا شب، وقت خواب، ادامه خواهید داد.



2- وقت خواب، چهار - پنج دقیقه‌اى در كارهایى كه روز انجام داده‌اید، فكر كرده و یكى یكى از نظر خواهید گذارنید، هر كدام مطابق رضاى خدا انجام یافته، شكر بكنید و هر كدام، تخلف شده استغفار بكنید و هر كدام، تخلف شده استغفار بكنید. و این رویه را هر روز ادامه دهید. این روش اگر چه سخت و در ذائقه نفس تلخ مى‌باشد، ولى كلید نجات و رستگارى است .



3- هر شب، پیش از خواب، اگر توانستید، سور مُسبحات یعنى: سوره حدید، حشر، صف، جمعه و تغابن را بخوانید و اگر نتوانستید، تنها سوره حشر را بخوانید.



ان شاءالله موفق خواهید شد.


محمدحسین طباطبایى

منبع: مجله حوزه، شماره 46.

نوشته شده در تاريخ شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |
104732914922120078193016317822811520123149.jpg

حکایتی به نقل از آیت الله بهجت(ره)

« روزی آقا فرمودند یکی از ثروتمندان رشت که در نجف اشرف ساکن بود دختر خود را به ازدواج یک روحانی سید که خیلی فقیر بود در آورد، از آنجایی که خانم در خانواده ثروتمند بزرگ شده بود به هیچ وجه حوصله غذا درست کردن برای آقا را نداشت. شبی حضرت فاطمه زهرا علیها السلام را در خواب دید، حضرت به او فرمود: دخترم، چرا با پسرم خوشرفتاری نداری و برای او غذا درست نمی کنی؟ وی در خواب جواب داد که من حال غذا درست کردن برای این آقا را ندارم. حضرت اصرار کردند و او همان جمله را تکرار کرد.

 

تا اینکه حضرت زهرا علیها السلام فرمودند: شما فقط مواد لازم خورشت را آماده بکن و داخل قابلمه بریز و روی چراغ بگذار، لازم نیست که دستکاری کنی.

در این هنگام از خواب بیدار شد و تعجب کرد، بعد به عنوان امتحان همان کار را انجام داد، وقت ظهر یا شام وقتی سرپوش را از قابلمه برداشت دید غذا آماده است و عطر خورشت خانه را معطر کرد. وی همواره به این صورت غذا می پخت و حتی روزی مهمان داشتند مهمان گفت من در طول عمرم اینطور غذا نخورده ام.

تعجب اینکه آن خانم با اینکه این کرامت را بارها می دید، باز حوصله درست کردن غذا را نداشت. »

نوشته شده در تاريخ شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, توسط عبدالصمد به مرام |

بهشت


اجر بوسیدن پدر و مادر

 

مردی به حضور پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید و پرسید: «ای رسول خدا! من سوگند خورده ام که آستانه ی در بهشت را ببوسم، اکنون چه کنم؟» پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: پای مادر و پیشانی پدرت را ببوس، (یعنی اگر چنین کنی، به آرزوی خود در مورد بوسیدن آستانه ی در بهشت می رسی.)

او پرسید: اگر پدر و مادرم مرده باشند، چه کنم؟

پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: قبر آن ها را ببوس.

هنگامی که حضرت ابراهیم (علیه السلام) برای دیدار پسرش اسماعیل، از شام به مکه آمد، فرزندش در خانه نبود و حضرت ابراهیم (علیه السلام) به سوی شام برگشت. وقتی اسماعیل به خانه بازگشت، همسرش آمدن حضرت ابراهیم (علیه السلام) را به اسماعیل خبر داد. اسماعیل به جست و جوی رد پای پدر پرداخت و جای پای پدرش را پیدا کرد و به عنوان احترام به پدر، جای پای ایشان را بوسید. 1

 

نقش نیکی به پدر و مادر در قبولی توبه

 

مردی به محضر پیامبر اکرم (صلی آله علیه و آله وسلم) آمد و گفت: ای رسول خدا هیچ کار زشتی نیست مگر این که انجام داده ام، آیا توبه ی من قبول می شود؟!

پیامبر اکرم(صلی آله علیه و آله وسلم) به او فرمودند: آیا پدر و مادرت زنده هستند؟ او گفت: پدرم زنده است.

حضرت فرمودند: برو به پدرت نیکی کن، که همین نیکی به پدر موجب پذیرفتن توبه ی تو خواهد شد. وقتی او رفت پیامبر(صلی آله علیه و آله وسلم) آهسته به گونه ای که او نفهمد و ناراحت نشود، به حاضران گفتند: ای کاش! مادر او زنده بود و به مادرش نیکی می کرد، زیرا با نیکی کردن به مادر، قبولی توبه اش نزدیک تر می بود.2

 

 

اثر خدمت و احترام به پدر و مادر

 

آیت الله خزعلی از آیت الله محمدرضا بروجردی نقل کردند که :

پدر آقای مشکور در عالم خواب می بیند به حرم امام حسین علیه السلام مشرف شده است و همه مردمی که آنجا به زیارت مشغول هستند - به جز چند نفر - به صورت حیوانات دیده می شوند.

در همان حال نیز مشاهده می کند که جوانی به حرم وارد شده و گفت: السلام علیک یا ابا عبدالله

و از آن حضرت جواب شنید : و علیک السلام احسنت.

آقای مشکور می گوید: که از خواب بیدار شده و به حرم مشرف شدم، منظره حرم را همان طور که در خواب دیده بودم، مشاهده کردم، البته همه به صورت انسان بودند اما افراد همان افرادی بودند که در خواب آنها را مشاهده نموده بودم.

چیزی نگذشت که ناگهان دیدم همان جوان نیز آمده و سلام داد ولی من جواب سلام حضرت را نشنیدم.

سراغ جوان رفته و جریان خوابم را به او گفتم.

جواب داد: برای او مهم نیست.

گفتم: چطور این خواب برای شما مهم نیست؟

گفت: من جواب آن حضرت را شنیدم.

گفتم: شما چه کردی؟

جواب داد: من هر شب جمعه به زیارت حضرت می آیم و هر بار پدر یا مادرم را به حرم می آورم.

یکبار پدر و مادرم هر دو با هم گفتند ما را ببر.

در بین راه پدرم به زمین خورد و از راه رفتن عاجز شد.

ولی باز از من خواست که او را به حرم ببرم. من او را روی دوش خودم قرار داده و به حرم بردم؛ لذا حضرت جواب من را دادند و مرا تحسین کردند. 3

عاق والدین شدن منحصر به آن نیست كه مخالفت و درشتى و صدمه زیادى به آن ها برساند، بلكه فقط رفتارى كند، كه اسباب غصّه و كدورت پدر و مادر گردد، و لو این كه به زبان عاقش نكنند، بنابراین كار عقوق بسیار باریك است و اولاد باید رعایت خشنودى آن ها را نماید.

عاق والدین

یَا عَلىُّ: لَعَنَ اللهُ وَ الِدَیْن حَمْلاً وَلَدَهُما عَلَى عُقُوقِهَمَا.

یَا عَلِىُّ: مَنْ أَحْزَنَ وَالِدَیْهِ فَقَدْ عُقّهَمَا.

 

اى على، خدا لعنت كند والدینى كه فرزندشان را عاق مى كنند.

اى على، كسى كه والدین خود را محزون و غمناك نماید، آن ها را عاق نموده.4

عاق والدین شدن منحصر به آن نیست كه مخالفت و درشتى و صدمه زیادى به آن ها برساند، بلكه فقط رفتارى كند، كه اسباب غصّه و كدورت پدر و مادر گردد، و لو این كه به زبان عاقش نكنند، بنابراین كار عقوق بسیار باریك است و اولاد باید رعایت خشنودى آن ها را نماید.

 

سفارش حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشریف) نسبت به پدر

پدر بزرگ ها، مادر بزرگ ها ، نعمتی از جانب خدا

آقا سیّد محمّد موسوى نجفى معروف به هندى كه از اتقیاى علما و ائمه جماعت حرم امیر المؤمنین (علیه السلام)است نقل كرد از جناب شیخ باقر فرزند شیخ هادى كاظمینى مجاور نجف اشرف و ایشان از شخص مورد اعتمادى كه به دلاّكى اشتغال داشت، آن شخص را پدر پیرى بود كه سعى فراوان نسبت به خدمتگزارى او مى كرد، حتّى خودش براى او آب در مستراح مى برد و منتظر مى شد تا خارج شود و به مكانش برساند، پیوسته ملازم خدمت او بود، مگر در شب چهار شنبه كه به مسجد سهله مى رفت و در آن شب به واسطه شب زنده دارى در آن جا از خدمت معذور بود، ولى پس از مدّتى ترك كرد و دیگر آن جا نمى رفت.

از او پرسیدم چرا رفتن به مسجد سهله را ترك كردى؟ گفت: چهل شب چهارشنبه به آن جا رفتم، شب چهارشنبه چهلم به تأخیر افتاد، تا نزدیك غروب، در آن وقت تك و تنها بیرون رفتم، و با همان وضع به سیر خود ادامه دادم تا یك سوّم راه باقى ماند، كم كم مهتاب، مقدارى از تاریكى شب را به روشنایى تبدیل كرد، در این هنگام شخص عربى را دیدم كه بر اسبى سوار است و به طرف من مى آید، در دل خود گفتم الآن این مرد راهزن مرا برهنه مى كند.

همین كه به من رسید با زبان عرب بَدَوى شروع به صحبت كرد، پرسید: كجا مى روى؟ گفتم: مسجد سهله.

گفت: با تو چیز خوردنى هست؟ جواب دادم: نه. فرمود: دست خود را در جیب كن. گفتم: در آن چیزى نیست. باز آن سخن را به تندى تكرار كرد. من دست در جیب كردم و مقدارى كشمش یافتم، آن گاه به من فرمود: «أوصیك بالعَوْدِ» سه مرتبه و عَوْد به زبان عرب بدوى. پدر پیر را مى گویند، یعنى سفارش مى كنم تو را به پدر پیرت.

بعد از این سخن ناگهان از نظرم ناپدید شد، فهمیدم كه او حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشریف) بود و دانستم آن جناب راضى نیست ترك خدمت پدرم را، حتّى در شب چهارشنبه، از این رو دیگر به مسجد سهله نرفتم.5

 


 


 

1- الاعلام قطب الدین حنفی ص 24

2- بحارالانوار، ج 74، ص 82

3- روزنه هایی از عالم غیب

4-منتهى الآمال، ج 2، ص 844، حكایت 21.

5-برگرفته از درس اخلاق حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

صفحه قبل 1 ... 10 11 12 13 14 ... 34 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.